گنجانده شده

گنجانه

<hr> مترادف گنجایش : سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، گشادگی، وسع، وسعت، استعداد، قابلیت

مترادف گنجایش : سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، گشادگی، وسع، وسعت، استعداد، قابلیت

گنجایش

گنجدار افسانه ای

<hr> مترادف گنجشک : چغوک، چوزه، عصفور، ملوچ، ملیج

مترادف گنجشک : چغوک، چوزه، عصفور، ملوچ، ملیج

گنجشک

گنجشک به روزی

گنجشک را رنگ می کنه جای قناری می فروشه

گنجشک سانان

گنجشک سرخ

گنجشکک

گنجشکک اشی مشی

گنجشگکان

<hr> مترادف گنجفه : قمار

گنجفه

گنجل

<hr> مترادف گنجه : اشکاف، دولاب، قفسه

مترادف گنجه : اشکاف، دولاب، قفسه

گنجه

گنجه ای

<hr> مترادف گنجور : خازن، خزانه دار، خزینه دار، گنج بان، صاحب گنج، گنج دار

مترادف گنجور : خازن، خزانه دار، خزینه دار، گنج بان، صاحب گنج، گنج دار

گنجور

گنجور معروف

گنجونی

گنجویر

گنجک

گنجی قالا

گنجیدن

<hr> مترادف گنجینه : خزانه، خزینه، دفینه، کنز، گنج، مخزن

مترادف گنجینه : خزانه، خزینه، دفینه، کنز، گنج، مخزن

گنجینه

گنجینه اسناد

گنجینه ای

گنجینه دار

گنجینه داری

گنجینه ضرونی

گنجینه ها

گنجینه وجود

گنجینه کتاب

<hr> مترادف گند : بدبو، عفن، متعفن، بوی بد، تعفن، فاسد | جند، جیش، خیل، سپاه، عسکر، لشکر، خایه، خصیه <hr> متضاد گند : معطر

مترادف گند : بدبو، عفن، متعفن، بوی بد، تعفن، فاسد | جند، جیش، خیل، سپاه، عسکر، لشکر، خایه، خصیه متضاد گند : معطر

گند

گند اومند

گند زدن

گند سان

گند قصیه دراومد

گند مارو

گند و گپو

گند گیاه

<hr> مترادف گنداب : باتلاق، باطلاق، مرداب، فاضلاب

مترادف گنداب : باتلاق، باطلاق، مرداب، فاضلاب

واژه های حرف "گ" - پیشنهاد کاربران