<hr> بطورمطلق، مطلقا، بطورمجرد، بخودی خود

بطورمطلق، مطلقا، بطورمجرد، بخودی خود

abstractly

abstractor

abstractum

abstre

abstruct

abstructive

<hr> معنی : مزخرف، مهملی، ناپسند، پوچ، مضحک، نامعقول، بی معنی، یاوه، چرند، نا مربوط <hr> معانی دیگر : احمقانه، عبث، گزافه، (منطق) باطل، محال، عبک

معنی : مزخرف، مهملی، ناپسند، پوچ، مضحک، نامعقول، بی معنی، یاوه، چرند، نا مربوط معانی دیگر : احمقانه، عبث، گزافه، (منطق) باطل، محال، عبک

absurd

absurdism

<hr> پوچ گرای، وابسته به تئاتر پوچی و نویسندگان نمایشنامه های پوچ، متفکر یا نویسنده ی معتقد به پوچی، پوچگرای وابسته به تئاتر پوچی و نویسندگان نمایشنامههای پوچ متفکر یا نویسنده ی معتقد به پوچی وابسته به عقیده ی پوچی وجود بشر و کائنات

پوچ گرای، وابسته به تئاتر پوچی و نویسندگان نمایشنامه های پوچ، متفکر یا نویسنده ی معتقد به پوچی، پوچگرای وابسته به تئاتر پوچی و نویسندگان نمایشنامههای پوچ متفکر یا نویسنده ی معتقد به پوچی وابسته به عقیده ی پوچی وجود بشر و کائنات

absurdist

<hr> معنی : پوچی، چرندی، مزخرف بودن، خلی، نا مربوطی <hr> معانی دیگر : بیهودگی، بی معنایی، نامعقولی، عقیده یا چیز پوچ، مطابقت، امر محال، حرف نامربوط

معنی : پوچی، چرندی، مزخرف بودن، خلی، نا مربوطی معانی دیگر : بیهودگی، بی معنایی، نامعقولی، عقیده یا چیز پوچ، مطابقت، امر محال، حرف نامربوط

absurdity

<hr> بطوربیهوده ومزخرف، غیرمعقولانه، بطورمحال

بطوربیهوده ومزخرف، غیرمعقولانه، بطورمحال

absurdly

absurdum

abtain

abtragung

abu bakr

abu dabi

abu dhabi

abubacer

abuelita

abuilder

abuk sabuk

abuk sabuk konuşmak

abullabut

<hr> معنی : فراوانی، وفور، فزونی، سرک <hr> معانی دیگر : وفور نعمت، ثروت، غنا

معنی : فراوانی، وفور، فزونی، سرک معانی دیگر : وفور نعمت، ثروت، غنا

abundance

<hr> معنی : فراوان، وافر، بسیار <hr> معانی دیگر : سرشار، غنی، ثروتمند، پرنعمت

معنی : فراوان، وافر، بسیار معانی دیگر : سرشار، غنی، ثروتمند، پرنعمت

abundant

abundant number

abundant on

abundant outlook

<hr> بطورفراوان، بفراوانی، بحدوفور

بطورفراوان، بفراوانی، بحدوفور

abundantly

abur cubur

abus

<hr> معنی : خفت، خواری، سوء استعمال، توهین، فحش، پرخاش، تهمت، بد زبانی، بد دهانی، سب، فحش دادن، بد بکار بردن، بد استعمال کردن، سو استفاده کردن از، بدرفتاری کردن نسبت به، به زنی تجاوز کردن، ننگین کردن، بدگویی کردن، پرخاش کردن، خوار کردن، خفت دادن، بدزبانی کردن، توهین کردن به، تجاوز به حقوق کسی کردن <hr> معانی دیگر : سواستفاده کردن، بد رفتاری کردن، خشونت کردن، آسیب رساندن، ضایع کردن، ناسزا گفتن، بد دهنی کردن، رنجاندن، هتاکی، اجحاف کردن، تعدی کردن، عادت یا رسم بد، سنت غلط، بی عدالتی، تجاوز به حقوق کسی

معنی : خفت، خواری، سوء استعمال، توهین، فحش، پرخاش، تهمت، بد زبانی، بد دهانی، سب، فحش دادن، بد بکار بردن، بد استعمال کردن، سو استفاده کردن از، بدرفتاری کردن نسبت به، به زنی تجاوز کردن، ننگین کردن، بدگویی کردن، پرخاش کردن، خوار کردن، خفت دادن، بدزبانی کردن، توهین کردن به، تجاوز به حقوق کسی کردن معانی 

abuse

abuse excuse

abuse liability

abuse of discretion

abuse of privilege

abuse tolerance

abused

<hr> ضایع کننده، بدزبان، فحاش، دشنام دهنده

ضایع کننده، بدزبان، فحاش، دشنام دهنده

abuser

<hr> معنی : نا مربوط، تهمت، دشنام، فحاش، بدزبان، زبان دراز، توهینامیز، تجاوز به عصمت، تعدی، قابل استفاده، پرتوپ وتشر <hr> معانی دیگر : بد دهن، فحش آمیز، تند، بد رفتار، سو استفاده آمیز، اجحاف آمیز، n : سوء استفاده، سوء استعمال، شیادی، فریب، بد زبانی، adj : ناسزاوار

معنی : نا مربوط، تهمت، دشنام، فحاش، بدزبان، زبان دراز، توهینامیز، تجاوز به عصمت، تعدی، قابل استفاده، پرتوپ وتشر معانی دیگر : بد دهن، فحش آمیز، تند، بد رفتار، سو استفاده آمیز، اجحاف آمیز، n : سوء استفاده، سوء استعمال، شیادی، فریب، بد زبانی، adj : ناسزاوار

abusive

abusive call

abusive language

<hr> بطورناسزا، بطورناصحیح، بطرف دشنام، بافحش، باحرف بد

بطورناسزا، بطورناصحیح، بطرف دشنام، بافحش، باحرف بد

abusively

abusluk

<hr> معنی : مجاورت، زمین همسایه، کنار، زمین سر حدی، طرف، زمین مجاور، حد، نیم پایه، پایه جناحی، مرز، بست دیوار، نزدیکی، اتصال، پشتیبان، سرحد، خرپا، سامان، پشت بند دیوار <hr> معانی دیگر : اتصال (در یک انتها)، تماس (از یک طرف)، روی هم قرارگیری، محل تماس، (پل سازی) دیواره های حائل طرفین پل، پایه های جناحی، (جغرافی) انتهای گسله، در پل سازی نیم پایه

معنی : مجاورت، زمین همسایه، کنار، زمین سر حدی، طرف، زمین مجاور، حد، نیم پایه، پایه جناحی، مرز، بست دیوار، نزدیکی، اتصال، پشتیبان، سرحد، خرپا، سامان، پشت بند دیوار معانی دیگر : اتصال (در یک انتها)، تماس (از یک طرف)، روی هم قرارگیری، محل تماس، (پل سازی) دیواره های حائل طرفین پل، پایه های جناحی، (جغراف

abutment

<hr> معنی : مجاور، همسایه، هم مرز <hr> معانی دیگر : مجاور، هم مرز، همسایه

معنی : مجاور، همسایه، هم مرز معانی دیگر : مجاور، هم مرز، همسایه

واژه های حرف "a" - پیشنهاد کاربران