barbell curl

barbeque

<hr> معنی : سلمان، سرتراش، سلمانی کردن <hr> معانی دیگر : سلمانی، آرایشگر، گیس آرا، آرایش گیسو کردن، گیس آراستن، ریش کسی را تراشیدن، سموئل باربر (آهنگساز امریکایی)، سلمانی شدن

معنی : سلمان، سرتراش، سلمانی کردن معانی دیگر : سلمانی، آرایشگر، گیس آرا، آرایش گیسو کردن، گیس آراستن، ریش کسی را تراشیدن، سموئل باربر (آهنگساز امریکایی)، سلمانی شدن

barber

<hr> ستونی پوشیده از نواره های سفید وقرمز (که از قدیم نشان دکان سلمانی بوده است)

ستونی پوشیده از نواره های سفید وقرمز (که از قدیم نشان دکان سلمانی بوده است)

barber pole

barber women

barber's shop

barberia

<hr> (گیاه شناسی - از ریشه ی عربی) زرشک (جنس barberis)، زرشک

(گیاه شناسی - از ریشه ی عربی) زرشک (جنس barberis)، زرشک

barberry

barberry juice

barbers shop

<hr> معنی : سلمانی، سلمانی برای مرد و زن <hr> معانی دیگر : (موسیقی - عامیانه) وابسته به آهنگ احساساتی که توسط چند مرد خوانده شود، دکان سلمانی، آرایشگاه

معنی : سلمانی، سلمانی برای مرد و زن معانی دیگر : (موسیقی - عامیانه) وابسته به آهنگ احساساتی که توسط چند مرد خوانده شود، دکان سلمانی، آرایشگاه

barbershop

barberstore

barbery

<hr> (استحکامات نظامی) سکوب توپ (که ارتفاع آن به قدری است که تیراندازی از فراز دیوار قلعه را میسر می سازد)، دراستحکامات تپه های خاکی که توپها را بر ان قرارمیدهند، درکشتی جنگی سنگری که از انجاتوپها رااتش میکنند

(استحکامات نظامی) سکوب توپ (که ارتفاع آن به قدری است که تیراندازی از فراز دیوار قلعه را میسر می سازد)، دراستحکامات تپه های خاکی که توپها را بر ان قرارمیدهند، درکشتی جنگی سنگری که از انجاتوپها رااتش میکنند

barbette

barbie

barbie doll

barbie'

barbique

<hr> معنی : نمک اسید باربیتوریک <hr> معانی دیگر : (داروسازی) باربیتورات، مشتقات اسید باربیتوریک که بعنوان داروی مسکن وخواب اورتجویز میشود

معنی : نمک اسید باربیتوریک معانی دیگر : (داروسازی) باربیتورات، مشتقات اسید باربیتوریک که بعنوان داروی مسکن وخواب اورتجویز میشود

barbiturate

<hr> روانشناسى : باربیتوراتها

روانشناسى : باربیتوراتها

barbiturates

barbmo

barbossa

barby

barcalounger

<hr> بندر بارسلون (بارسلونا ـ اسپانیا)

بندر بارسلون (بارسلونا ـ اسپانیا)

barcelona

<hr> (در صحراهای شنی) بارخان،بارکان (تپه ی شنی هلالی شکل)

(در صحراهای شنی) بارخان،بارکان (تپه ی شنی هلالی شکل)

barchan

barclays

barcode reader

barcoded nanowire

barcol hardness

<hr> معنی : شاعر، رامشگر، شاعر و آوازخوان، زرهاسب <hr> معانی دیگر : چکامه نویس، (شعر قدیم سلت ها) نقال شعر، حماسه خوان، حماسه سرا، رامندی، چامه خوان، چکامه گر، چکامه سرا، شاعر و آوازخوان دوره گرد، (از ریشه ی عربی) زره اسب، (اسب را) زرهپوش کردن (barde هم می نویسند)، شاعر باستانی

معنی : شاعر، رامشگر، شاعر و آوازخوان، زرهاسب معانی دیگر : چکامه نویس، (شعر قدیم سلت ها) نقال شعر، حماسه خوان، حماسه سرا، رامندی، چامه خوان، چکامه گر، چکامه سرا، شاعر و آوازخوان دوره گرد، (از ریشه ی عربی) زره اسب، (اسب را) زرهپوش کردن (barde هم می نویسند)، شاعر باستانی

bard

bardia

bardis

<hr> معنی : اشکار، عریان، لخت، عاری، ساده، اشکار کردن، برهنه کردن، عاری ساختن <hr> معانی دیگر : برهنه، لاج، لچ، عریان کردن، لخت شدن، برهنه شدن، آشکار کردن، نشان دادن، افشا کردن، افشاگری کردن، (قدیمی) زمان گذشته ی فعل: bear

معنی : اشکار، عریان، لخت، عاری، ساده، اشکار کردن، برهنه کردن، عاری ساختن معانی دیگر : برهنه، لاج، لچ، عریان کردن، لخت شدن، برهنه شدن، آشکار کردن، نشان دادن، افشا کردن، افشاگری کردن، (قدیمی) زمان گذشته ی فعل: bear

bare

bare area

bare arm

bare assed

bare base

bare bone essential

<hr> مهمترین بخش هر چیز، اصول، لب کلام، اساسی، ضروری، حداقل لازم برای انجام کاری

مهمترین بخش هر چیز، اصول، لب کلام، اساسی، ضروری، حداقل لازم برای انجام کاری

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران