<hr> بدون ثابت کردن چیزی آن را صادق فرض کردن و مبنای استدلال یا اظهار بعدی قرار دادن، زمان گذشته ی فعل: begin، اغازکرده، شروع کرده، دست گرفته

بدون ثابت کردن چیزی آن را صادق فرض کردن و مبنای استدلال یا اظهار بعدی قرار دادن، زمان گذشته ی فعل: begin، اغازکرده، شروع کرده، دست گرفته

began

begenning

<hr> معنی : ایجاد کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، سبب وجود شدن <hr> معانی دیگر : زمان گذشته ی فعل: begin، بچه کاشتن، بچه تولید کردن، پس انداختن، موجب شدن

معنی : ایجاد کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، سبب وجود شدن معانی دیگر : زمان گذشته ی فعل: begin، بچه کاشتن، بچه تولید کردن، پس انداختن، موجب شدن

beget

begetting

<hr> معنی : سائل، گدا، گرفتار فقر و فاقه، بگدایی انداختن، بیچاره کردن <hr> معانی دیگر : بچه کاشتن، بچه تولید کردن، پس انداختن، موجب شدن، ایجاد کردن، دریوزه گر، (انگلیس - محبت یا شوخی آمیز) فلان فلان شده، گدا کردن، مسکین کردن، بی چیز کردن، بیان ناپذیر، تهیدست، مستمند، لات، ونگ، پست، دوره گرد، بینوا

معنی : سائل، گدا، گرفتار فقر و فاقه، بگدایی انداختن، بیچاره کردن معانی دیگر : بچه کاشتن، بچه تولید کردن، پس انداختن، موجب شدن، ایجاد کردن، دریوزه گر، (انگلیس - محبت یا شوخی آمیز) فلان فلان شده، گدا کردن، مسکین کردن، بی چیز کردن، بیان ناپذیر، تهیدست، مستمند، لات، ونگ، پست، دوره گرد، بینوا

beggar

beggar nurturing

beggar thy neighbor policy

beggars belief

beggars can

<hr> گداوار، مسکینانه، بینوا، بیچاره، ندار، بی ارزش، نابسنده، ناچیز، گدامنش، دندان اسب پیش کشی را نباید شمرد، گدا حق انتخاب ندارد

گداوار، مسکینانه، بینوا، بیچاره، ندار، بی ارزش، نابسنده، ناچیز، گدامنش، دندان اسب پیش کشی را نباید شمرد، گدا حق انتخاب ندارد

beggars can't be choosers

beggars cannot be choosers

begged

begger

beggest fear

<hr> معنی : خواهش، خواهان <hr> معانی دیگر : گدائى

معنی : خواهش، خواهان معانی دیگر : گدائى

begging

begging bowl

begging for trouble

begging letter

begging the question

begim

<hr> معنی : شروع کردن، اغاز کردن، اغاز نهادن، اغاز شدن، پرداختن <hr> معانی دیگر : عضو یکی از انجمن های اخوت در آلمان، هلند و بلژیک در قرن سیزدهم میلادی، آغازیدن، آغاز کردن یا شدن، شروع کردن یا شدن، به وجود آمدن یا آوردن، اصلا، کمترین

معنی : شروع کردن، اغاز کردن، اغاز نهادن، اغاز شدن، پرداختن معانی دیگر : عضو یکی از انجمن های اخوت در آلمان، هلند و بلژیک در قرن سیزدهم میلادی، آغازیدن، آغاز کردن یا شدن، شروع کردن یا شدن، به وجود آمدن یا آوردن، اصلا، کمترین

begin

begin to

begin to worry

begin with

beginer

begining

<hr> معنی : مبتدی، تازه کار <hr> معانی دیگر : آغازیدن، آغاز کردن یا شدن، شروع کردن یا شدن، به وجود آمدن یا آوردن، اصلا، کمترین، آغازگر، شروع کننده، کم تجربه

معنی : مبتدی، تازه کار معانی دیگر : آغازیدن، آغاز کردن یا شدن، شروع کردن یا شدن، به وجود آمدن یا آوردن، اصلا، کمترین، آغازگر، شروع کننده، کم تجربه

beginner

beginner friendly

<hr> آغازگر، شروع کننده، مبتدی، تازه کار، کم تجربه، شانس شخص تازه کار، خوشبختی اتفاقی

آغازگر، شروع کننده، مبتدی، تازه کار، کم تجربه، شانس شخص تازه کار، خوشبختی اتفاقی

beginner's luck

beginners

beginner’s luck

beginnig

<hr> معنی : سر، اقدام، اغاز، شروع، عنصر، ابتدا، خاستگاه، فاتحه، منشاء، سراغاز، مبدا، مبتدا <hr> معانی دیگر : شانس شخص تازه کار، خوشبختی اتفاقی، آغاز، (معمولا جمع) مراحل اولیه، اوایل

معنی : سر، اقدام، اغاز، شروع، عنصر، ابتدا، خاستگاه، فاتحه، منشاء، سراغاز، مبدا، مبتدا معانی دیگر : شانس شخص تازه کار، خوشبختی اتفاقی، آغاز، (معمولا جمع) مراحل اولیه، اوایل

beginning

beginning letter

beginning level

beginning market price

beginning of the end

beginning of the journey

beginning to

beginning with

beginnings

begins

begins with

<hr> معنی : دور شو، خارج شو <hr> معانی دیگر : محاصره کردن، دوره کردن، دورتادور چیزی را بستن، کمربند بستن، با تسمه (و غیره) دورچیزی را بستن، (معمولا به صورت امر) برو!، بروید!، رفتن، بصورت امر خارج شو، عزیمت کن

معنی : دور شو، خارج شو معانی دیگر : محاصره کردن، دوره کردن، دورتادور چیزی را بستن، کمربند بستن، با تسمه (و غیره) دورچیزی را بستن، (معمولا به صورت امر) برو!، بروید!، رفتن، بصورت امر خارج شو، عزیمت کن

begone

<hr> معنی : بگونیا، بغونیا <hr> معانی دیگر : (معمولا به صورت امر) برو!، بروید!، رفتن، (گیاه شناسی) بگونیا (تیره ی begoniaceae و راسته ی violales)

معنی : بگونیا، بغونیا معانی دیگر : (معمولا به صورت امر) برو!، بروید!، رفتن، (گیاه شناسی) بگونیا (تیره ی begoniaceae و راسته ی violales)

begonia

<hr> (گیاه شناسی) بگونیا (تیره ی begoniaceae و راسته ی violales)، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: beget، تولیدکرده، بوجود اورده

(گیاه شناسی) بگونیا (تیره ی begoniaceae و راسته ی violales)، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: beget، تولیدکرده، بوجود اورده

begot

<hr> معنی : غبطه خوردن، مضایقه کردن <hr> معانی دیگر : چرکین کردن، با گل (یا چیزهایی مثل روغن موتور و گریس و غیره) کثیف کردن، سیاه کردن، پژهان بردن، با بی میلی دادن، غرولند کردن

معنی : غبطه خوردن، مضایقه کردن معانی دیگر : چرکین کردن، با گل (یا چیزهایی مثل روغن موتور و گریس و غیره) کثیف کردن، سیاه کردن، پژهان بردن، با بی میلی دادن، غرولند کردن

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران