<hr> معنی : مجرد، جدا، مجزا <hr> معانی دیگر : ناهمبسته، غیروابسته، نامتصل، (متشکل از اجزای ناهمانند و مشخص) چند ساختار، چند پارچه، گسسته

معنی : مجرد، جدا، مجزا معانی دیگر : ناهمبسته، غیروابسته، نامتصل، (متشکل از اجزای ناهمانند و مشخص) چند ساختار، چند پارچه، گسسته

discrete

discrete distribution

discrete fiber

discrete item

discrete logs of a large prime modulus

discrete particle settling

discrete point

discrete random variable

discrete rectangular distribution

discrete rigid

discrete sampling

discrete time

discrete time systems

discrete topology

discrete uniform distribution

discrete variable

discretely

<hr> مجزابودن، جدایی، تجرد

discreteness

<hr> معنی : نظر، رای، احتیاط، بصیرت، صلاحدید، حزم <hr> معانی دیگر : اختیار، قدرت تصمیم گیری، آزادی عمل، (قدیمی) صواب دید، داوری، دقت، پیرانگری، پرواگری، درایت

معنی : نظر، رای، احتیاط، بصیرت، صلاحدید، حزم معانی دیگر : اختیار، قدرت تصمیم گیری، آزادی عمل، (قدیمی) صواب دید، داوری، دقت، پیرانگری، پرواگری، درایت

discretion

<hr> بهترین بخش شجاعت احتیاط است، آدم دلیر باید محتاط باشد

بهترین بخش شجاعت احتیاط است، آدم دلیر باید محتاط باشد

discretion is the better part of valor

discretion is the better part of valour

discretion power

<hr> معنی : احتیاطی، بصیرتی <hr> معانی دیگر : اختیاری، میلی، خواستی، بسته به صلاحدید

معنی : احتیاطی، بصیرتی معانی دیگر : اختیاری، میلی، خواستی، بسته به صلاحدید

discretionary

discretionary access conrtol

discretionary accruals

discretionary income

discretionary policy

discretionary power

discretionary travel

discretization

discretize

discretized

discretizing

discribe

<hr> روانشناسى : افتراق پذیرى

روانشناسى : افتراق پذیرى

discriminability

<hr> معنی : جدا کننده، تفکیک کننده، مشخص کننده <hr> معانی دیگر : (ریاضی) مبین، ممیز، تابع مبین

معنی : جدا کننده، تفکیک کننده، مشخص کننده معانی دیگر : (ریاضی) مبین، ممیز، تابع مبین

discriminant

discriminant analysis

discriminant function

discriminant of a polynomial

discriminant validity

discriminants

<hr> معنی : تبعیض قائل شدن، با علامیمشخصه ممتاز کردن <hr> معانی دیگر : تمیز دادن، تشخیص دادن، فرق قائل شدن (یا گذاشتن)، نیماد کردن، بازدانی کردن، موجب تمایز و تشخیص بودن، صفت مشخصه بودن، نیماد نما بودن، نیمادگر بودن، بهزانی کردن، نکته سنجانه، از روی طبع ظریف و نکته بین، فرور شناس، نکته سنج بودن، طبع ظریف و نکته بین داشتن، فرق شناس بودن، تبعی­ قائل شدن، با علائم مشخصه ممتاز کردن

معنی : تبعیض قائل شدن، با علامیمشخصه ممتاز کردن معانی دیگر : تمیز دادن، تشخیص دادن، فرق قائل شدن (یا گذاشتن)، نیماد کردن، بازدانی کردن، موجب تمایز و تشخیص بودن، صفت مشخصه بودن، نیماد نما بودن، نیمادگر بودن، بهزانی کردن، نکته سنجانه، از روی طبع ظریف و نکته بین، فرور شناس، نکته سنج بودن، طبع ظریف و نک

discriminate

discriminate against

discriminate between

discriminated against

discriminately

<hr> معنی : بصیر <hr> معانی دیگر : فرورشناس، نکته سنج، خبره و خوش سلیقه، ناسانی بین، موشکاف، باریک بین، تیزبین، متمایز کننده، ناسانی نما، فرورنما، adj : بصیر

معنی : بصیر معانی دیگر : فرورشناس، نکته سنج، خبره و خوش سلیقه، ناسانی بین، موشکاف، باریک بین، تیزبین، متمایز کننده، ناسانی نما، فرورنما، adj : بصیر

واژه های حرف "d" - پیشنهاد کاربران