پیشنهاد کاربران

diversion rate

diversionary attack

diversionary device

diversionary war

<hr> معنی : تفاوت، تنوع، گوناگونی <hr> معانی دیگر : چندسانی، جورواجوری، اختلاف، ناجوری، ناهمجوری، ناسانی، عدم تشابه، دگرسانی

معنی : تفاوت، تنوع، گوناگونی معانی دیگر : چندسانی، جورواجوری، اختلاف، ناجوری، ناهمجوری، ناسانی، عدم تشابه، دگرسانی

diversity

diversity anomaly

diversity concepts

diversity index

diversive exploration

<hr> معنی : منحرف کردن، معطوف داشتن <hr> معانی دیگر : واراهه کردن، برگرداندن، دگرسو کردن، واسو کردن یا شدن، (توجه یا فعالیت وغیره) به چیز دیگری مشغول کردن، سرگرم کردن، موجب تفریح و تنوع شدن، متوجه کردن

معنی : منحرف کردن، معطوف داشتن معانی دیگر : واراهه کردن، برگرداندن، دگرسو کردن، واسو کردن یا شدن، (توجه یا فعالیت وغیره) به چیز دیگری مشغول کردن، سرگرم کردن، موجب تفریح و تنوع شدن، متوجه کردن

divert

divert into

diverted traffic

diverticula

<hr> سرگرم کننده، مفرح، لشت انگیز، لشت آور، تفریح امیز، منحرف کننده

سرگرم کننده، مفرح، لشت انگیز، لشت آور، تفریح امیز، منحرف کننده

diverting

<hr> (فرانسه)، سرگرمی، تفریح، (برنامه ی کوتاهی که بین دو پرده ی نمایش یا اپرا و غیره اجرا می شود) میان پرده، بالت یا نمایش بین پرده های نمایش

(فرانسه)، سرگرمی، تفریح، (برنامه ی کوتاهی که بین دو پرده ی نمایش یا اپرا و غیره اجرا می شود) میان پرده، بالت یا نمایش بین پرده های نمایش

divertissement

dives into

divese

<hr> معنی : محروم کردن، بی بهره کردن، عاری کردن <hr> معانی دیگر : (از لباس یا لوازم) محروم کردن، خلع کسوت کردن، جامه کندن از، (به ویژه از شر چیزی) رها کردن، (خود را) سبک بار کردن، (از رتبه یا مقام یا حقوق و غیره) بی بهره کردن، گرفتن از

معنی : محروم کردن، بی بهره کردن، عاری کردن معانی دیگر : (از لباس یا لوازم) محروم کردن، خلع کسوت کردن، جامه کندن از، (به ویژه از شر چیزی) رها کردن، (خود را) سبک بار کردن، (از رتبه یا مقام یا حقوق و غیره) بی بهره کردن، گرفتن از

divest

divested

<hr> معنی : سلب <hr> معانی دیگر : محروم سازی، بی بهره سازی، خلع مقام (و غیره)، تحریم، بی بهرگی، برهنه سازی

معنی : سلب معانی دیگر : محروم سازی، بی بهره سازی، خلع مقام (و غیره)، تحریم، بی بهرگی، برهنه سازی

divestiture

<hr> معنی : سلب <hr> معانی دیگر : بى بهره سازى

معنی : سلب معانی دیگر : بى بهره سازى

divestment

divid

divid into

dividable

<hr> معنی : اب پخشان، جدا کردن، تقسیم کردن، بخش کردن، طبقه بندی کردن، پخش کردن، مجزا کردن، سوا کردن، قسمت کردن <hr> معانی دیگر : بخش کردن یا شدن، (به ویژه ریاضی) تقسیم کردن، (از هم) سوا کردن، رده بندی کردن، پخش کردن (میان چند نفر یا چیز)، توزیع کردن، سهمیه دادن، حصه کردن، نفاق افکندن، جدایی انداختن، چند دستگی درست کردن، دشمنی ایجاد کردن، اختلاف عقیده داشتن، حدفاصل، جدا ساز، مرز، (ریاضی) عمل تقسیم را انجام دادن، بخش یاب شدن، (پارلمان - هنگام رای دادن و غیره) به دو یا چند گروه تقسیم شدن، (درجه و لوله ی آزمایشگاهی و غیره) مدرج کردن، تقسیم

معنی : اب پخشان، جدا کردن، تقسیم کردن، بخش کردن، طبقه بندی کردن، پخش کردن، مجزا کردن، سوا کردن، قسمت کردن معانی دیگر : بخش کردن یا شدن، (به ویژه ریاضی) تقسیم کردن، (از هم) سوا کردن، رده بندی کردن، پخش کردن (میان چند نفر یا چیز)، توزیع کردن، سهمیه دادن، حصه کردن، نفاق افکندن، جدایی انداختن، چند دستگی

divide

divide and conquer

divide and conquer attack

divide and rule

divide et impera

divide into

divide up

<hr> معنی : مجزا، مقسوم، تقسیم شده <hr> معانی دیگر : بخش شده، جدا (شده)، (جاده ای که در وسط آن چمن یا نرده و غیره است) جاده ی میاندار، (برگ گیاه) چند بخشی

معنی : مجزا، مقسوم، تقسیم شده معانی دیگر : بخش شده، جدا (شده)، (جاده ای که در وسط آن چمن یا نرده و غیره است) جاده ی میاندار، (برگ گیاه) چند بخشی

divided

divided attention

divided by

divided income

divided on

divided per shear

dividedby

dividedly

<hr> معنی : سهم، سود، سود سهام <hr> معانی دیگر : سود (سهام و غیره)، (ریاضی) بخشی، مقسوم

معنی : سهم، سود، سود سهام معانی دیگر : سود (سهام و غیره)، (ریاضی) بخشی، مقسوم

واژه های حرف "d" - پیشنهاد کاربران