fair hearing

fair institute

fair is fair

fair labor standards act

<hr> یکجورشاه ماهی یاساردین

یکجورشاه ماهی یاساردین

fair maid

fair man

fair notice

<hr> معنی : پاکبازی <hr> معانی دیگر : (رفتار منصفانه و طبق مقررات به ویژه با مشتریان یا رقیبان یا هم بازی ها) جوانمردی، انصاف و مروت، بی شیله پیله بودن، رازی، شرایط برابر

معنی : پاکبازی معانی دیگر : (رفتار منصفانه و طبق مقررات به ویژه با مشتریان یا رقیبان یا هم بازی ها) جوانمردی، انصاف و مروت، بی شیله پیله بودن، رازی، شرایط برابر

fair play

fair point

<hr> بهای عادلانه، نر&nbsp;عادله

بهای عادلانه، نر عادله

fair price

fair quantity

<hr> (امریکا ـ عامیانه) رفتار منصفانه، جوانمردی، فتوت

(امریکا ـ عامیانه) رفتار منصفانه، جوانمردی، فتوت

fair shake

fair share

fair share of something

fair share of the bill

fair shot

fair skin

fair skinned

<hr> (عامیانه) نسبتا خوب، پذیرفتنی، قابل قبول

(عامیانه) نسبتا خوب، پذیرفتنی، قابل قبول

fair to middling

<hr> توافق میان سازنده و فروشنده درباره ی بهای کالا برای مشتری، بهاگذاری دادورانه، (بازرگانی ـ امریکا)، تجارت مشروع، کسب منصفانه، کسب حلال

توافق میان سازنده و فروشنده درباره ی بهای کالا برای مشتری، بهاگذاری دادورانه، (بازرگانی ـ امریکا)، تجارت مشروع، کسب منصفانه، کسب حلال

fair trade

fair treatment

fair trial

fair usage policy

fair use

fair value

<hr> (فقط) مناسب برای هوای خوب، در هوای خوب، دوست ایام خوشی و بی نیازی، (دوست) بی وفا، (رفیق) نیمه راه، دارای هوای صاف، مناسب برای سفردریا، بی وفا، نیم راه خوب هنگام هوای صاف، درخورهوای صاف، کوه فرودر (در مرز بین کانادا و آلاسکا)

(فقط) مناسب برای هوای خوب، در هوای خوب، دوست ایام خوشی و بی نیازی، (دوست) بی وفا، (رفیق) نیمه راه، دارای هوای صاف، مناسب برای سفردریا، بی وفا، نیم راه خوب هنگام هوای صاف، درخورهوای صاف، کوه فرودر (در مرز بین کانادا و آلاسکا)

fair weather

fair weather friend

fair weather friends

fair weathered friend

<hr> بادمساعد، بادمراد، بادشرطه

بادمساعد، بادمراد، بادشرطه

fair wind

faireman

fairer

fairest

fairest minded

fairful

fairies

<hr> (قطعاتی که برای کاستن مقاومت هوا به هواپیما و غیره الصاق می شود) تیزه گیر، تیزه گیری، (انگلیس) هدیه، سوغات، ره آورد

(قطعاتی که برای کاستن مقاومت هوا به هواپیما و غیره الصاق می شود) تیزه گیر، تیزه گیری، (انگلیس) هدیه، سوغات، ره آورد

fairing

fairlead fairleader

fairless

<hr> معنی : منصفانه <hr> معانی دیگر : دادورانه، دادگرانه، دادمندانه، تا اندازه ای، نسبتا، به وضوح، به روشنی، به طور مشخص، کاملا، تماما، سراسر، واقعا، به درستی، بیطرفانه، بطورمیانه، بموقع، بطورروشن، خوب

معنی : منصفانه معانی دیگر : دادورانه، دادگرانه، دادمندانه، تا اندازه ای، نسبتا، به وضوح، به روشنی، به طور مشخص، کاملا، تماما، سراسر، واقعا، به درستی، بیطرفانه، بطورمیانه، بموقع، بطورروشن، خوب

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران