financial strain

financial support

financial terms

financial times

financial transaction

financial turn around

financial tycoon

financial viability

financialization

<hr> ازنظرمالی، ازلحاظ دارایی

ازنظرمالی، ازلحاظ دارایی

financially

financially independent

financially secure

financially sound

financially speaking

<hr> معنی : سرمایه دار، سرمایه گذار، متخصص مالی <hr> معانی دیگر : کارشناس امور مالی، مال شناس، پول یاب، مالیه چی، سرمایه گذار (عمده)

معنی : سرمایه دار، سرمایه گذار، متخصص مالی معانی دیگر : کارشناس امور مالی، مال شناس، پول یاب، مالیه چی، سرمایه گذار (عمده)

financier

financing

fincen

<hr> معنی : سهره وانواع ان، خانواده سهره <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) سهره (گونه های پرندگان دانه خوار از راسته ی گنجشک سانان و به ویژه از تیره ی fringillidae)

معنی : سهره وانواع ان، خانواده سهره معانی دیگر : (جانور شناسی) سهره (گونه های پرندگان دانه خوار از راسته ی گنجشک سانان و به ویژه از تیره ی fringillidae)

finch

<hr> معنی : یابنده، چیز یافته، جستن، پیدا کردن، تشخیص دادن، کشف کردن، یافتن <hr> معانی دیگر : گیرآوردن، (دراثر جستجو) دست یافتن به، رسیدن به، - شدن، به دست آوردن، دریافتن، فهمیدن، درک کردن، پی بردن، پرس و جو کردن، احساس کردن، سهیدن، - بردن، به نظر آمدن، برای کسی ... بودن، خوردن به، اعلام کردن، (دادگاه و غیره) حکم صادر کردن، کشف، یابش، (هر چیز یافت شده) یافته، مکشوفه

معنی : یابنده، چیز یافته، جستن، پیدا کردن، تشخیص دادن، کشف کردن، یافتن معانی دیگر : گیرآوردن، (دراثر جستجو) دست یافتن به، رسیدن به، - شدن، به دست آوردن، دریافتن، فهمیدن، درک کردن، پی بردن، پرس و جو کردن، احساس کردن، سهیدن، - بردن، به نظر آمدن، برای کسی ... بودن، خوردن به، اعلام کردن، (دادگاه و غیره)

find

find a bargain

find a match

find a way to the altar

find acceptable

find and circle

find and circle the hidden words

find at

find expression

find fault in petty way

find fault with

find fault with somebody

find favour

find favour with someone

find guilty

find information

find it

find it in your heart to do sth

find middle ground

find mind

find my feet

find my phoneدر

find of

<hr> (به کاری یا جایی) عادت کردن، خوگرفتن، به خود اطمینان یافتن

(به کاری یا جایی) عادت کردن، خوگرفتن، به خود اطمینان یافتن

find one's feet

find one's way around

<hr> 1- (ماهیت و استعدادها و غیره ی) خود را یافتن 2- ... بودن، پی بردن به

1- (ماهیت و استعدادها و غیره ی) خود را یافتن 2- ... بودن، پی بردن به

find oneself

find onself

<hr> معنی : دریافتن، کشف کردن، پی بردن، مکشوف کردن <hr> معانی دیگر : پی بردن، کشف کردن، دریافتن، مکشوف کردن

معنی : دریافتن، کشف کردن، پی بردن، مکشوف کردن معانی دیگر : پی بردن، کشف کردن، دریافتن، مکشوف کردن

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران