پیشنهاد کاربران

field force

field fortifications

<hr> دوربین صحرایی (field glass هم می گویند)

دوربین صحرایی (field glass هم می گویند)

field glasses

<hr> توپ قابل حمل، توپ صحرایی

توپ قابل حمل، توپ صحرایی

field gun

<hr> (ورزش) هاکی، هاکی روی چمن

(ورزش) هاکی، هاکی روی چمن

field hockey

field installable connectors

field intensity

field length

field manual

<hr> معنی : سپهبد <hr> معانی دیگر : ارتشبد، فیلد مارشال

معنی : سپهبد معانی دیگر : ارتشبد، فیلد مارشال

field marshal

field marshall

field name

field nigga

field note

field nursery

field of battle

field of dreams

field of interest

field of regard

field of specialty

field of study

field of view

field of wheat

field performance

field ration

field reporter

field reporting

field review

field school

field shop

field side

field sports

field station

field stop

field storage unit

field survey

field telephone

field telephone calls

<hr> (اتومبیل یا اسباب و غیره را) عملا امتحان کردن، آزمون عملی کردن (ابزار و غیره)، (تحت شرایط واقعی) آزمایش کردن، ازمون پایکار

(اتومبیل یا اسباب و غیره را) عملا امتحان کردن، آزمون عملی کردن (ابزار و غیره)، (تحت شرایط واقعی) آزمایش کردن، ازمون پایکار

field test

<hr> مسابقه ی سرعت و شکار یابی سگ های شکاری (در دشت شکار)

مسابقه ی سرعت و شکار یابی سگ های شکاری (در دشت شکار)

field trial

field triep

<hr> (آموزش) سفرکوتاه علمی، رفتن به جایی (نه چندان دور) برای مشاهده ی چیزی

(آموزش) سفرکوتاه علمی، رفتن به جایی (نه چندان دور) برای مشاهده ی چیزی

field trip

field trips

field variable

<hr> (ارتش) سنگربندی موقت، سنگر خاکی، کارهای صحرایی :زمین پیمایی ومانندان، استحکامات

(ارتش) سنگربندی موقت، سنگر خاکی، کارهای صحرایی :زمین پیمایی ومانندان، استحکامات

field work

fieldbus

<hr> معنی : صحرا نورد، بازیکن میدان فوتبال و غیره <hr> معانی دیگر : (بیسبال و کریکت) بازیکن انتهای زمین (که کارش گرفتن گوی های هوایی است)

معنی : صحرا نورد، بازیکن میدان فوتبال و غیره معانی دیگر : (بیسبال و کریکت) بازیکن انتهای زمین (که کارش گرفتن گوی های هوایی است)

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران