پیشنهاد کاربران

gender traitor

gender typing

gendered

genderism

genderless

genderqueer

gendy

<hr> معنی : ژن <hr> معانی دیگر : (نسل شناسی) ژن (که عامل تعیین وراثت بوده و بخش عمده اش از پروتئین و dna ساخته شده است)، همه زا، زاد، اسم خاص مذکر (مخفف: eugene)، زیست شناسی ژن، عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است

معنی : ژن معانی دیگر : (نسل شناسی) ژن (که عامل تعیین وراثت بوده و بخش عمده اش از پروتئین و dna ساخته شده است)، همه زا، زاد، اسم خاص مذکر (مخفف: eugene)، زیست شناسی ژن، عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است

gene

gene action

gene activation

gene amplification

gene bank

gene cluster

gene complex

gene conversion

gene dosage effect

gene expression

gene family

gene farming

gene finding

gene fixation

gene for gene theory

gene frequency

gene identification

gene knockout

gene library

gene linkage

gene number

<hr> خزانه ی ژنی، انبار ژن، زادانبار

خزانه ی ژنی، انبار ژن، زادانبار

gene pool

gene probe

gene redundancy

gene regulation

gene replacement

gene reserve forest

gene sequence

gene targeting

gene therapy

<hr> (مخفف) نسب شناسی، شجره نامه شناسی، دودمان شناسی، سویه شناسی

(مخفف) نسب شناسی، شجره نامه شناسی، دودمان شناسی، سویه شناسی

geneal

<hr> وابسته به نسب شناسی، وابسته به شجره نامه، وابسته به دودمان شناسی، نسبی، شجره ای، دوده ای

وابسته به نسب شناسی، وابسته به شجره نامه، وابسته به دودمان شناسی، نسبی، شجره ای، دوده ای

genealogical

genealogies of religion

<hr> معنی : شجره شناس <hr> معانی دیگر : شجره شناس

معنی : شجره شناس معانی دیگر : شجره شناس

genealogist

<hr> معنی : دودمان، سلسله، نسب، شجره نامه، شجره النسب <hr> معانی دیگر : دودمان نامه، آبا و اجداد، تبار

معنی : دودمان، سلسله، نسب، شجره نامه، شجره النسب معانی دیگر : دودمان نامه، آبا و اجداد، تبار

genealogy

geneate

genecology

geneologist

geneology

<hr> معنی : سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد، معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان <hr> معانی دیگر : مربوط به همه، موجود در همه جا، عادی، فراگیر، همه جا گیر، سراسری، اعم، ارشد، رئیس کل، ژنرال (که در ارتش آمریکا به درجات بالاتر از سرهنگ اطلاق می شود)، امیر ارتش، تیمسار، عاری از ویژگی، (قدیمی) توده ی مردم، عوام، عوام الناس

معنی : سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد، معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان معانی دیگر : مربوط به همه، موجود در همه جا، عادی، فراگیر، همه جا گیر، سراسری، اعم، ارشد، رئیس کل، ژنرال (که در ارتش آمریکا به درجات بالاتر از سرهنگ اطلاق می شود)، امیر ارتش، تیمسار، عاری از ویژگی، (

واژه های حرف "g" - پیشنهاد کاربران