late off

late planting

late ripening

late riser

late seral stage

late show

late start

late wife

lateaholic

latebinlical

<hr> دیر آیند، کسی یا چیزی که دیر می آید

دیر آیند، کسی یا چیزی که دیر می آید

latecomer

latecomer firm

<hr> معنی : تازه، اخیرا، بتازگی <hr> معانی دیگر : تازگی، این اواخر

معنی : تازه، اخیرا، بتازگی معانی دیگر : تازگی، این اواخر

lately

<hr> معنی : پنهانی، رکود، نهفتگی، پوشیدگی، ناپیدایی، دوره کمون، دوره عکس العمل، مرحله پنهانی <hr> معانی دیگر : دوره عکس العمل، پنهانی، ناپیدایی، پوشیدگی، دوره کمون، مرحله پنهانی

معنی : پنهانی، رکود، نهفتگی، پوشیدگی، ناپیدایی، دوره کمون، دوره عکس العمل، مرحله پنهانی معانی دیگر : دوره عکس العمل، پنهانی، ناپیدایی، پوشیدگی، دوره کمون، مرحله پنهانی

latency

latency to lie

lateness

latenight

<hr> معنی : پنهان، نا پیدا، نهفته، پوشیده، مکنون، در حال کمون <hr> معانی دیگر : بالقوه، موجود (ولی ناآشکار)، (بیماری و غیره) در کمون، (زیست شناسی) خفته، نهان، (روان شناسی) نهفته، ناخودآگاه

معنی : پنهان، نا پیدا، نهفته، پوشیده، مکنون، در حال کمون معانی دیگر : بالقوه، موجود (ولی ناآشکار)، (بیماری و غیره) در کمون، (زیست شناسی) خفته، نهان، (روان شناسی) نهفته، ناخودآگاه

latent

latent demand

latent evidence

<hr> (فیزیک) گرمای خفته، حرارت نهفته (میزان گرمایی که هر چیز، هنگام تغییر شکل تولید یا مصرف می کند)، گرمای نهان

(فیزیک) گرمای خفته، حرارت نهفته (میزان گرمایی که هر چیز، هنگام تغییر شکل تولید یا مصرف می کند)، گرمای نهان

latent heat

latent heat of fusion

latent heat of vaporization

latent image

latent print

<hr> به پنهانی، بطور ناپیدا، بطور پوشیده

به پنهانی، بطور ناپیدا، بطور پوشیده

latently

<hr> دیرتر، بعدا، بعد(ها)، آخر، آخری، دومی، عقب تر، اخیرالذکر

دیرتر، بعدا، بعد(ها)، آخر، آخری، دومی، عقب تر، اخیرالذکر

later

later date

later hypothalamus

later in

later in the day

later in the season

later in time

later life

<hr> بعدها، بعدا، پس از آن، پس از این، ازاین پس

بعدها، بعدا، پس از آن، پس از این، ازاین پس

later on

later stage

later still

later than

later today

later year

<hr> معنی : عرضی، جنبی، ضلعی، افقی، پهلویی، جانبی، واقع در خط افقی <hr> معانی دیگر : (به یک سوی یا طرف) پهلو سوی، کنارین، کنارگین، برکران، جناحی، یک وری، (زبان شناسی و آواشناسی) کناری، بخش کنارین، عضو کنارین، شاخه ی پهلویی، (فوتبال امریکایی) رجوع شود به: lateral pass، (معدن) دالان فرعی (در راستای دالان اصلی)

معنی : عرضی، جنبی، ضلعی، افقی، پهلویی، جانبی، واقع در خط افقی معانی دیگر : (به یک سوی یا طرف) پهلو سوی، کنارین، کنارگین، برکران، جناحی، یک وری، (زبان شناسی و آواشناسی) کناری، بخش کنارین، عضو کنارین، شاخه ی پهلویی، (فوتبال امریکایی) رجوع شود به: lateral pass، (معدن) دالان فرعی (در راستای دالان اصلی)

واژه های حرف "l" - پیشنهاد کاربران