persisted

<hr> معنی : ایستادگی، دوام، ابرام، ماندگاری، اصرار، پافشاری، سماجت، مقاومت <hr> معانی دیگر : (در برابر مشکلات و مصائب) ایستادگی، ثبات قدم، تسلیم ناپذیری، استقامت، پایمردی، پشتکار، سرسختی، ابرام (persistency هم می گویند)، (ادامه ی معلول حتی پس از رفع علت) تداوم، پایستگی، پایداری، استمرار، باقی ماندن

معنی : ایستادگی، دوام، ابرام، ماندگاری، اصرار، پافشاری، سماجت، مقاومت معانی دیگر : (در برابر مشکلات و مصائب) ایستادگی، ثبات قدم، تسلیم ناپذیری، استقامت، پایمردی، پشتکار، سرسختی، ابرام (persistency هم می گویند)، (ادامه ی معلول حتی پس از رفع علت) تداوم، پایستگی، پایداری، استمرار، باقی ماندن

persistence

persistence forecast

persistency ratio

<hr> معنی : پایا، مزمن، مصر، ماندگار، مداوم، لجوج، سمج، مقاوم، ایستادگی کننده <hr> معانی دیگر : (در برابر مشکلات و مصایب) پایدار، با استقامت، پایمرد، دارای پشتکار، پافشار، سر سخت، یکدنده، سرسختانه، پافشارانه، با سماجت، مصرانه، (مقاوم در برابر دوا و درمان) دیر پا، طولانی، پر بسامد، مکرر، پی در پی، بی وقفه، پردوام، دیرزدودنی

معنی : پایا، مزمن، مصر، ماندگار، مداوم، لجوج، سمج، مقاوم، ایستادگی کننده معانی دیگر : (در برابر مشکلات و مصایب) پایدار، با استقامت، پایمرد، دارای پشتکار، پافشار، سر سخت، یکدنده، سرسختانه، پافشارانه، با سماجت، مصرانه، (مقاوم در برابر دوا و درمان) دیر پا، طولانی، پر بسامد، مکرر، پی در پی، بی وقفه، پرد

persistent

persistent cookie

persistent fulling

persistent hymen

persistent mating induced endometritis

persistent metabolity

persistent motor or vocal tic disorder

persistent queue

persistent sexual arousal syndrome

persistent warry about futureattackts

<hr> با پافشاری، بااصرار، مصرانه، به ابرام

با پافشاری، بااصرار، مصرانه، به ابرام

persistently

persistently exciting

persisting

persists

persium

<hr> معنی : وسواسی، بهانه گیر، پرچانه، کار بسیار دقیق <hr> معانی دیگر : (عامیانه) مشکل پسند، ایرادی، دیر پسند

معنی : وسواسی، بهانه گیر، پرچانه، کار بسیار دقیق معانی دیگر : (عامیانه) مشکل پسند، ایرادی، دیر پسند

persnickety

persoective

persolan digital assistent

<hr> معنی : آدم، وجود، تن، شخص، ذات، هیکل، کس، نفر <hr> معانی دیگر : (نادر) آدم پست، مردکه، زنکه، پسره، دختره، انسان (در برابر: حیوان یا چیز)، شخصیت حقوقی، بدن، قیافه، ظاهر، جسم، (دستور زبان) شخص، (قدیمی) رجوع شود به: personage، (قدیمی) بازیگر (نمایشنامه)، (مسیحیت) هر یک از افراد تثلیث (پدر یا پسر یا روح القدس)، پیشوند: شخص، کس [personhood]، هیکل <hr> person(p) روانشناسى : شخص <hr> person_ پسوند: شخص، کس [chairperson]

معنی : آدم، وجود، تن، شخص، ذات، هیکل، کس، نفر معانی دیگر : (نادر) آدم پست، مردکه، زنکه، پسره، دختره، انسان (در برابر: حیوان یا چیز)، شخصیت حقوقی، بدن، قیافه، ظاهر، جسم، (دستور زبان) شخص، (قدیمی) رجوع شود به: personage، (قدیمی) بازیگر (نمایشنامه)، (مسیحیت) هر یک از افراد تثلیث (پدر یا پسر یا روح القد

person

person capacity

person centered therapy

person connection

person deixis

person environment

person fun

person in charge

person level of service

person of interest

person orientation

person praise

person space

person squad foul

person trustful

person's sex

<hr> معنی : شخصی، شخصیت ها، اشخاص یک کتاب <hr> معانی دیگر : (جمع) شخصیت های نمایش یا داستان و غیره، بازیگران، در جمع شخصیت ها

معنی : شخصی، شخصیت ها، اشخاص یک کتاب معانی دیگر : (جمع) شخصیت های نمایش یا داستان و غیره، بازیگران، در جمع شخصیت ها

persona

<hr> (لاتین - به ویژه در مورد دیپلمات ها) غیر قابل قبول (از نظر کشور میزبان)، راه ندادنی، عنصر نامطلوب، آدم ناخواسته، شخص غیر قابل قبول، شخص پذیرفته نشده

(لاتین - به ویژه در مورد دیپلمات ها) غیر قابل قبول (از نظر کشور میزبان)، راه ندادنی، عنصر نامطلوب، آدم ناخواسته، شخص غیر قابل قبول، شخص پذیرفته نشده

persona non grata

<hr> معنی : جذاب، موقر، خوش قیافه، شخصی، با شخصیت، خوش سیما <hr> معانی دیگر : (شخصیت) خوشایند، دلپذیر، دوست داشتنی، تودل برو

معنی : جذاب، موقر، خوش قیافه، شخصی، با شخصیت، خوش سیما معانی دیگر : (شخصیت) خوشایند، دلپذیر، دوست داشتنی، تودل برو

personable

<hr> معنی : خصوصی، شخصی، مربوط به شخص <hr> معانی دیگر : فردی، وابسته به انسان ها، انسانی، بدنی، جسمی، تنی، ظاهری، حضوری، (دستور زبان) شخصی، (روزنامه) خبر درباره ی شخص به خصوص، (جمع) اخبار شهروندان، اخبار فردی، (حقوق) وابسته به مایملک شخصی

معنی : خصوصی، شخصی، مربوط به شخص معانی دیگر : فردی، وابسته به انسان ها، انسانی، بدنی، جسمی، تنی، ظاهری، حضوری، (دستور زبان) شخصی، (روزنامه) خبر درباره ی شخص به خصوص، (جمع) اخبار شهروندان، اخبار فردی، (حقوق) وابسته به مایملک شخصی

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران