پیشنهاد کاربران

rained off

raines

rainey day

<hr> معنی : بارش، بارندگی <hr> معانی دیگر : ریزش باران

معنی : بارش، بارندگی معانی دیگر : ریزش باران

rainfall

rainfall aggressiveness

rainfall loss

rainfed

rainfed plant

rainforast

rainforced

<hr> زیست شناسى : جنگل بارانى، جنگل استوایی (دارای باران فراوان در تمام سال)، جنگل انبوه مناطق گرم و پر باران

زیست شناسى : جنگل بارانى، جنگل استوایی (دارای باران فراوان در تمام سال)، جنگل انبوه مناطق گرم و پر باران

rainforest

rainforest of the sea

rainforests

rainful

rainfull

raing weather

raingarden

raining

raining cat's and dogs

raining cats and dogs

raining like drops

rainmaker

rainmakers

rainman

rainout rain out

rainshaft

<hr> معنی : باران شدید، باد و باران، باران بوام با توفان <hr> معانی دیگر : رعد و برق و باران، توفان باران، رگبار، باران سیل آسا، rainsquall باد و باران

معنی : باران شدید، باد و باران، باران بوام با توفان معانی دیگر : رعد و برق و باران، توفان باران، رگبار، باران سیل آسا، rainsquall باد و باران

rainstorm

rainvent

rainwater

rainwater harvesting

<hr> معنی : تر، بارانی، پر باران، رگبار گرفته <hr> معانی دیگر : باران زا، باران آور، خیس باران، خیس ( به خاطر باران)، باران زده

معنی : تر، بارانی، پر باران، رگبار گرفته معانی دیگر : باران زا، باران آور، خیس باران، خیس ( به خاطر باران)، باران زده

rainy

<hr> روز مبادا، روز نیاز، روز تنگدستی، روز بارانی، روز بارانی روز مبادا، روز تنگدستی to save money for a rainy day برای روز مبادا پول اندوختن

روز مبادا، روز نیاز، روز تنگدستی، روز بارانی، روز بارانی روز مبادا، روز تنگدستی to save money for a rainy day برای روز مبادا پول اندوختن

rainy day

rainy days

rainy night

rainy season

rainy weather

<hr> معنی : ترفیع، سرک، اضافه حقوق، زیاد کردن، ترقی دادن، بالا بردن، بیدار کردن، دفع کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، پروردن، بار اوردن، برداشتن، بلند کردن، بالا کشیدن، بر پا کردن، بر افراشتن، پروراندن، رفیع کردن <hr> معانی دیگر : فرازاندن (در برابر: بلند شدن: rise - متضاد: پایین بردن lower)، زیادتر کردن، ارتقا دادن، گرد آوردن، بسیج کردن، جمع کردن، فراهم کردن، (بچه) بار آوردن، بزرگ کردن، (گیاه و جانور) پروراندن، پرورش دادن، به عمل آوردن، ذکر کردن، خاطر نشان کردن، (پرسش و پیشنهاد و غیره) کردن، پیش کشیدن، پیش گذاشت کردن، به صدا در آوردن، صدا کردن، (خنده و فریاد و غیره) برانگیختن، موجب شدن، ایجاد کردن، به وجود آوردن، ساختن (بنای بلند)، رفع کردن، پایان دادن، (دوباره) زنده کردن، افراشتن، افراختن، هج کردن، (بازی ورق) روی دست کسی خواندن، توپ مجدد زدن، (رادیو و تلفن و غیره) تماس گرفتن، (خمیررا) ور آوردن، (آواشناسی - با بالاتر قراردادن زبان صدای واکه را تغییر دادن) فراز کشیدن، بر کشیدن، (محلی) رجوع شود به: rise و arise، افزایش، بالابری، فرازش، افزایش مبلغ، از بین بردن

معنی : ترفیع، سرک، اضافه حقوق، زیاد کردن، ترقی دادن، بالا بردن، بیدار کردن، دفع کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، پروردن، بار اوردن، برداشتن، بلند کردن، بالا کشیدن، بر پا کردن، بر افراشتن، پروراندن، رفیع کردن معانی دیگر : فرازاندن (در برابر: بلند شدن: rise - متضاد: پایین بردن lower)، زیادتر کردن، ارتقا

raise

raise a few eyebrows

raise a point

raise a question

raise a red flag

raise a stink

raise a toast

<hr> ابرو بالا کشیدن (به نشان شگفتی یا ناباوری یا ناخشنودی)

ابرو بالا کشیدن (به نشان شگفتی یا ناباوری یا ناخشنودی)

واژه های حرف "r" - پیشنهاد کاربران