<hr> معنی : احساساتی <hr> معانی دیگر : عاطفی، سوهشی، سترسایی، پر احساس، خیال انگیز، سوهش انگیز، حساس، عاطفه ای، ناشی ازاحساسات یاعاطفه، برانگیزنده احساسات

معنی : احساساتی معانی دیگر : عاطفی، سوهشی، سترسایی، پر احساس، خیال انگیز، سوهش انگیز، حساس، عاطفه ای، ناشی ازاحساسات یاعاطفه، برانگیزنده احساسات

sentimental

sentiments

<hr> معنی : نگهبان، دیده بان، کشیک، قراول، سربازمحافظ، نگهبانی کردن <hr> معانی دیگر : پاسدار، گذربان، پاسداری کردن

معنی : نگهبان، دیده بان، کشیک، قراول، سربازمحافظ، نگهبانی کردن معانی دیگر : پاسدار، گذربان، پاسداری کردن

sentinel

sentinel nods

sentinel surveillance

sentisized

sentral

<hr> معنی : نگهبان، پاسدار، کشیک، قراول، نگهبانی <hr> معانی دیگر : (به ویژه ارتش) نگهبان، آژیرگر

معنی : نگهبان، پاسدار، کشیک، قراول، نگهبانی معانی دیگر : (به ویژه ارتش) نگهبان، آژیرگر

sentry

sentry post

seobang nim

seokjin

seora

<hr> شهر سئول (پایتخت کره ی جنوبی)

شهر سئول (پایتخت کره ی جنوبی)

seoul

sepahan

sepak takraw

sepaktakraw

<hr> معنی : کاسبرگ <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کاسبرگ

معنی : کاسبرگ معانی دیگر : (گیاه شناسی) کاسبرگ

sepal

<hr> sepalous_ پسوند: دارای (نوع بخصوصی) کاسبرگ، - کاسبرگ [gamosepalous]

sepalous_ پسوند: دارای (نوع بخصوصی) کاسبرگ، - کاسبرگ [gamosepalous]

sepalous

sepals

<hr> معنی : جدا شدنی، جدا کردنی، قابل تفکیک، تفکیک پذیر، سوا شدنی <hr> معانی دیگر : جداکردنی یا شدنی، جدایی پذیر، مجزا

معنی : جدا شدنی، جدا کردنی، قابل تفکیک، تفکیک پذیر، سوا شدنی معانی دیگر : جداکردنی یا شدنی، جدایی پذیر، مجزا

separable

separase

<hr> معنی : جدا، جداگانه، اختصاصی، منفصل، مجزا، علیحده، مجزا کردن، سوا کردن، تفکیک کردن، جدا کردن <hr> معانی دیگر : جدا کردن یا شدن، مجزا کردن یا شدن، تفکیک کردن یا شدن، واگشادن، فصل کردن، منفک کردن یا شدن، واخیدن، (از هم) واشدن، وارفتن، ناهمبسته کردن یا شدن، بخش کردن، تقسیم کردن، تمیز دادن، تشخیص دادن، نیمادن، بازشناختن، (به ویژه زن و شوهر) موجب جدایی شدن، از هم جدا شدن، متارکه کردن، کنار گذاشتن، دستچین کردن، (مفصل و استخوان) دررفتن، از جا درآمدن، (به ویژه دستجات سیاسی) انشعاب کردن، منتزع شدن، واگشاده، واخیده، نامتصل، مستقل، مختلف، به خدمت (کسی) خاتمه دادن، منفصل کردن، برکنار کردن

معنی : جدا، جداگانه، اختصاصی، منفصل، مجزا، علیحده، مجزا کردن، سوا کردن، تفکیک کردن، جدا کردن معانی دیگر : جدا کردن یا شدن، مجزا کردن یا شدن، تفکیک کردن یا شدن، واگشادن، فصل کردن، منفک کردن یا شدن، واخیدن، (از هم) واشدن، وارفتن، ناهمبسته کردن یا شدن، بخش کردن، تقسیم کردن، تمیز دادن، تشخیص دادن، نیماد

separate

separate bits

separate bodies

separate entity

separate entity concept

separate in

separate into

separate out

separate practices

separate sewer

separate the chaff from the wheat

<hr> آدم های خوب را از بدها مجزا کردن یا تمیز دادن

آدم های خوب را از بدها مجزا کردن یا تمیز دادن

separate the sheep from the goats

<hr> انسان ها یا چیزهای پرارزش را از کم ارزش ترها جدا کردن

انسان ها یا چیزهای پرارزش را از کم ارزش ترها جدا کردن

separate the wheat from the chaff

separate tip

separate wheat from the chaff

<hr> معنی : مهجور، علیحده

separated

separated at birth

<hr> معنی : فردا <hr> معانی دیگر : جداگانه، جداجدا، سواسوا، فردافرد، علیحده

معنی : فردا معانی دیگر : جداگانه، جداجدا، سواسوا، فردافرد، علیحده

separately

separately continuous

separateness

separates

<hr> معنی : جدا سازی، فاصل، حاجز، جدا ساز <hr> معانی دیگر : جدا سازی

معنی : جدا سازی، فاصل، حاجز، جدا ساز معانی دیگر : جدا سازی

separating

separating equilibrium

separating space

<hr> معنی : جدایی، تفکیک، فراق، انفصال، دوری، مفارقت <hr> معانی دیگر : جداسازی، دسته بندی، دسته دسته سازی، سواکردن، دوری از معشوق یا عزیزان، انشعاب، تفرقه، انتزاع، اعتزال، (خدمت به ویژه در ارتش) انفصال، اخراج، خاتمه خدمت، برکناری، شکاف، درز، فاصله، (استخوان و مفصل) دررفتگی، (ازدواج) متارکه، حائل

معنی : جدایی، تفکیک، فراق، انفصال، دوری، مفارقت معانی دیگر : جداسازی، دسته بندی، دسته دسته سازی، سواکردن، دوری از معشوق یا عزیزان، انشعاب، تفرقه، انتزاع، اعتزال، (خدمت به ویژه در ارتش) انفصال، اخراج، خاتمه خدمت، برکناری، شکاف، درز، فاصله، (استخوان و مفصل) دررفتگی، (ازدواج) متارکه، حائل

واژه های حرف "s" - پیشنهاد کاربران