seasona

<hr> معنی : فصلی <hr> معانی دیگر : موسمی، وابسته به فصل های سال، ورشیمی

معنی : فصلی معانی دیگر : موسمی، وابسته به فصل های سال، ورشیمی

seasonal

seasonal adjustment

seasonal adjustments

seasonal affective disorder

seasonal brand

seasonal chart

seasonal current

seasonal employment

seasonal grazing

seasonal produce

seasonal promotion

seasonal recruitment

seasonal round

seasonal temperatur variations

seasonality

seasonality of occupation

seasoned

seasoned general

seasoned manager

seasoned politician

seasoned soldier

seasoned therapist

seasoned voices

seasoned wood

<hr> معنی : چاشنی، ادویه زنی، داروزنی بچوب <hr> معانی دیگر : ادویه، سس، آچار، فلفل زردچوبه، دیگ افزار، توابل، بوی افزارها، قاتق، مطبوع کننده

معنی : چاشنی، ادویه زنی، داروزنی بچوب معانی دیگر : ادویه، سس، آچار، فلفل زردچوبه، دیگ افزار، توابل، بوی افزارها، قاتق، مطبوع کننده

seasoning

seasonings

seasons

seastar

<hr> معنی : مقر، جا، کفل، نیمکت، مرکز، مستقر، مسند، نشیمن، مدار، صندلی، محل اقامت، سرین، جایگاه، نشیمن گاه، جایگزین ساختن، نشاندن <hr> معانی دیگر : طرز نشستن (مثلا بر اسب)، قرارگیری، جا (برای نشستن)، تخت، تختگاه، پتواز، نشینه، (شلوار) خشتک، بخشی از صندلی و غیره که کفل بر آن قرار می گیرد، سرنیگاه، ته، حق نشستن در محلی ویژه، عضویت، کرسی، پایتخت، (در بدن) محل، اندام، (به ویژه ماشین آلات) محل استقرار، پایه، زیرسازی، نشستگاه، زیرسازی کردن، خانه، اقامت گاه، منزلگاه، کاخ، (در صندلی) مستقر کردن، جا (برای نشاندن) داشتن، گنجایش داشتن، (با: -self) نشستن، بر مسند (قدرت و غیره) نشاندن، بر تخت (سلطنت) نشاندن، صندلی دار کردن

معنی : مقر، جا، کفل، نیمکت، مرکز، مستقر، مسند، نشیمن، مدار، صندلی، محل اقامت، سرین، جایگاه، نشیمن گاه، جایگزین ساختن، نشاندن معانی دیگر : طرز نشستن (مثلا بر اسب)، قرارگیری، جا (برای نشستن)، تخت، تختگاه، پتواز، نشینه، (شلوار) خشتک، بخشی از صندلی و غیره که کفل بر آن قرار می گیرد، سرنیگاه، ته، حق نشستن

seat

seat back

<hr> معنی : کمربند، کمربند صندلی هواپیما <hr> معانی دیگر : (اتومبیل و هواپیما و غیره) کمربند ایمنی

معنی : کمربند، کمربند صندلی هواپیما معانی دیگر : (اتومبیل و هواپیما و غیره) کمربند ایمنی

seat belt

seat mates

seat movie theater

seat of government

seat of learning

<hr> (خودمانی) متکی به ابتکار و مهارت فردی (نه نقشه ی قبلی یا دستگاه های خودکار و غیره)

(خودمانی) متکی به ابتکار و مهارت فردی (نه نقشه ی قبلی یا دستگاه های خودکار و غیره)

seat of the pants

seat pocket

seat post

seat reducer

seat taken

seat up

seatback

seated

<hr> معنی : کرسی نشین <hr> معانی دیگر : جالس، کرسی نشین <hr> seater_ پسوند: دارای تعداد معینی صندلی

معنی : کرسی نشین معانی دیگر : جالس، کرسی نشین seater_ پسوند: دارای تعداد معینی صندلی

واژه های حرف "s" - پیشنهاد کاربران