thep com

ther

ther are dearie

ther is dearie

thera

theracane

theragnostics

therainbowgirl

theranostic

theranostics

<hr> معنی : متخصص درمان شناسی، درمانی، معالج، وابسته به درمانشناسی <hr> معانی دیگر : صحی، بهداشتی، برای حفظ سلامتی، وابسته به علاج، معالج <hr> therapeutic (al) وابسته بدرمان شناسی، مربوط بعلم علاج، شفا بخش

معنی : متخصص درمان شناسی، درمانی، معالج، وابسته به درمانشناسی معانی دیگر : صحی، بهداشتی، برای حفظ سلامتی، وابسته به علاج، معالج therapeutic (al) وابسته بدرمان شناسی، مربوط بعلم علاج، شفا بخش

therapeutic

therapeutic abortion

therapeutic agent

therapeutic alliance

therapeutic atmosphere

therapeutic benefit

therapeutic diet

therapeutic exhumation

therapeutic index

therapeutic iridectomy

therapeutic trial

therapeutic window

<hr> از لحاظ درمان شناسی، موافق علم درمان شناسی

از لحاظ درمان شناسی، موافق علم درمان شناسی

therapeutically

<hr> معنی : درمانشناسی، مبحث تداوی <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد) بخشی از پزشکی که با درمان بیماری سر و کار دارد، عام معالجه، طب دارویی

معنی : درمانشناسی، مبحث تداوی معانی دیگر : (با فعل مفرد) بخشی از پزشکی که با درمان بیماری سر و کار دارد، عام معالجه، طب دارویی

therapeutics

therapies

therapise

<hr> معنی : متخصص درمان شناسی، درمانشناس <hr> معانی دیگر : متخصص درمان بخصوص، therapeutist طب متخصص درمان شناسی

معنی : متخصص درمان شناسی، درمانشناس معانی دیگر : متخصص درمان بخصوص، therapeutist طب متخصص درمان شناسی

therapist

therapist client

therapists

theraplay

theraponte

<hr> معنی : مداوا، تداوی، درمان، مبحث تداوی، معالجه <hr> معانی دیگر : (در ترکیب) - درمانی، - درمان، طب درمان

معنی : مداوا، تداوی، درمان، مبحث تداوی، معالجه معانی دیگر : (در ترکیب) - درمانی، - درمان، طب درمان

therapy

therapy manipulative

<hr> معنی : در این جا، آنجا، به آنجا، در انجا، بدانجا، در این موضوع، ان مکان، بدانسو، انسو، انطرف <hr> معانی دیگر : در آنجا، (برای جلب توجه به چیزی)، در آن باره، در آن موضوع، در آن مورد، (در فارسی معادل ندارد) در آغاز جمله هایی که فاعل آنها پس از فعل می آید، (ندا به نشان خرسندی یا همدردی یا نومیدی یا عرض اندام و غیره)

معنی : در این جا، آنجا، به آنجا، در انجا، بدانجا، در این موضوع، ان مکان، بدانسو، انسو، انطرف معانی دیگر : در آنجا، (برای جلب توجه به چیزی)، در آن باره، در آن موضوع، در آن مورد، (در فارسی معادل ندارد) در آغاز جمله هایی که فاعل آنها پس از فعل می آید، (ندا به نشان خرسندی یا همدردی یا نومیدی یا عرض اندا

there

there again

<hr> در آن زمان و مکان، بی معطلی، همانجا

در آن زمان و مکان، بی معطلی، همانجا

there and then

there are

there are a lot to be said for

there are clouds in the horizon

there are many more fish in the sea

<hr> (این کار را) از چندین راه می توان انجام داد، می توان بامبول زد

(این کار را) از چندین راه می توان انجام داد، می توان بامبول زد

واژه های حرف "t" - پیشنهاد کاربران