<hr> مترادف اشکار : ( آشکار ) برملا، بی پرده، بین، پدیدار، پیدا، جلوه گر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهود، معلوم، معین، منجلی، نامستور، نمایان، نمودار، واضح، هویدا <hr> متضاد اشکار : ( آشکار ) پوشیده، درخفا، غیب، مخفی

مترادف اشکار : ( آشکار ) برملا، بی پرده، بین، پدیدار، پیدا، جلوه گر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهود، معلوم، معین، منجلی، نامستور، نمایان، نمودار، واضح، هویدا متضاد اشکار : ( آشکار ) پوشیده، درخفا، غیب، مخفی

اشکار

اشکارساز

اشکاره

اشکاف

<hr> مترادف اشکال : اطوار، اقسام، انحا، انواع، صور، گونه ها | پیچیدگی، تعقید، تکلف، دشواری، سختی، سوسه، صعوبت، غموض، محظور، شبهه، شک، ایراد، خرده گیری، عیب <hr> برابر پارسی : چهره ها، ریخت ها، گونه ها، پیچیدگی، دشواری، چالش، خرده، دیسه ها | ( اَشکال ) گونه ها، ریخت ها، چهره ها | ( اِشکال ) دشواری، پیچیدگی

مترادف اشکال : اطوار، اقسام، انحا، انواع، صور، گونه ها | پیچیدگی، تعقید، تکلف، دشواری، سختی، سوسه، صعوبت، غموض، محظور، شبهه، شک، ایراد، خرده گیری، عیب برابر پارسی : چهره ها، ریخت ها، گونه ها، پیچیدگی، دشواری، چالش، خرده، دیسه ها | ( اَشکال ) گونه ها، ریخت ها، چهره ها | ( اِشکال ) دشواری، پیچیدگی

اشکال

<hr> برابر پارسی : دست آویختن، خرده گرفتن، بهانه گرفتن

برابر پارسی : دست آویختن، خرده گرفتن، بهانه گرفتن

اشکال تراشیدن

اشکر

اشکردن

اشکره

اشکفت

اشکل

اشکله

اشکلک

اشکم

اشکن

اشکنج

اشکنه

اشکو

<hr> مترادف اشکوب : ( آشکوب ) اشکوبه، اشکوب، طبقه، مرتبه، آسمانه، سقف | اشکوبه، طبقه

مترادف اشکوب : ( آشکوب ) اشکوبه، اشکوب، طبقه، مرتبه، آسمانه، سقف | اشکوبه، طبقه

اشکوب

<hr> مترادف اشکوبه : اشکوب، طبقه

مترادف اشکوبه : اشکوب، طبقه

اشکوبه

اشکوخ

اشکوخه

اشکوخیدن

اشکیل

اشگر

اشگفیدن

اشیاء

اشیاع

<hr> مترادف اشیانه : ( آشیانه ) آشیان، کاشانه، لانه، نشیم، نشیمنگاه، ایستگاه، جایگاه

مترادف اشیانه : ( آشیانه ) آشیان، کاشانه، لانه، نشیم، نشیمنگاه، ایستگاه، جایگاه

اشیانه

اشیب

اشیم

اشیهه

<hr> مترادف اصابت : برخورد، به هدف خوردن، تلاقی <hr> برابر پارسی : برخوردن، برخوردکردن، خوردن، برخورد، خورد

مترادف اصابت : برخورد، به هدف خوردن، تلاقی برابر پارسی : برخوردن، برخوردکردن، خوردن، برخورد، خورد

اصابت

اصابع

اصاغر

<hr> برابر پارسی : ( آصال ) آفتاب زردی ها، شبان گاهان، نژادگان

برابر پارسی : ( آصال ) آفتاب زردی ها، شبان گاهان، نژادگان

اصال

<hr> مترادف اصالت : آزادگی، پاک نژادی، ریشه داری، نجابت، نژاده، وارستگی، صحت <hr> برابر پارسی : نیک نژادی، تبارمندی، نژادگی، به نژادی

مترادف اصالت : آزادگی، پاک نژادی، ریشه داری، نجابت، نژاده، وارستگی، صحت برابر پارسی : نیک نژادی، تبارمندی، نژادگی، به نژادی

اصالت

اصباح

اصبح

اصبع

اصح

<hr> مترادف اصحاب : دمخوران، دمسازان، همراهان، همنشینان، یاران، پیروان، تابعین <hr> برابر پارسی : یاران، دوستان، همدلان

مترادف اصحاب : دمخوران، دمسازان، همراهان، همنشینان، یاران، پیروان، تابعین برابر پارسی : یاران، دوستان، همدلان

اصحاب

اصحاب الشمال

اصحاب المیمنه

<hr> مترادف اصدار : صادر کردن، صدور، روانه کردن، گسیل داشتن

مترادف اصدار : صادر کردن، صدور، روانه کردن، گسیل داشتن

واژه های حرف "ا" - فرهنگ معین