فرهنگ معین

<hr> مترادف ابتلاء : گرفتاری، مصیبت، دچار، گرفتار، آزمایش، آزمون، امتحان <hr> برابر پارسی : دامن گیری، دچار شدن، دچاری

مترادف ابتلاء : گرفتاری، مصیبت، دچار، گرفتار، آزمایش، آزمون، امتحان برابر پارسی : دامن گیری، دچار شدن، دچاری

ابتلاء

<hr> برابر پارسی : اوباریدن، فروبُردن

برابر پارسی : اوباریدن، فروبُردن

ابتلاع

ابتلال

ابتناء

ابتها

<hr> مترادف ابتهاج : خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، فرح، مسرت <hr> برابر پارسی : شادمانی

مترادف ابتهاج : خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، فرح، مسرت برابر پارسی : شادمانی

ابتهاج

ابتهال

<hr> مترادف ابتکار : ابداع، اختراع، بدعت، نوآوری، ذوق، قریحه، پگاه خیزی، سحرخیزی <hr> برابر پارسی : نوآوری، نوآوردگی، نویابی

مترادف ابتکار : ابداع، اختراع، بدعت، نوآوری، ذوق، قریحه، پگاه خیزی، سحرخیزی برابر پارسی : نوآوری، نوآوردگی، نویابی

ابتکار

<hr> مترادف ابتیاع : بیع، خرید، سودا، شراء، فروش، معامله

مترادف ابتیاع : بیع، خرید، سودا، شراء، فروش، معامله

ابتیاع

ابج

ابجد

ابجد زر

ابجدخوان

ابجر

<hr> مترادف ابجو : ( آبجو ) فقاع، فوگان، ماء الشعیر

مترادف ابجو : ( آبجو ) فقاع، فوگان، ماء الشعیر

ابجو

<hr> مترادف ابجی : ( آبجی ) آباجی، اخت، باجی، خواهر، دده، شاباجی، همشیره <hr> متضاد ابجی : ( آبجی ) داداش، برادر <hr> برابر پارسی : ( آبجی ) خواهر، همشیره

مترادف ابجی : ( آبجی ) آباجی، اخت، باجی، خواهر، دده، شاباجی، همشیره متضاد ابجی : ( آبجی ) داداش، برادر برابر پارسی : ( آبجی ) خواهر، همشیره

ابجی

<hr> برابر پارسی : دریاها، رودها

برابر پارسی : دریاها، رودها

ابحر

ابخر

ابخره

ابخسب

ابخست

<hr> برابر پارسی : زُفت تر

ابخل

ابخو

ابخواره

ابخور

<hr> مترادف ابخورد : ( آبخورد ) تقدیر، سرنوشت، قسمت، بهره، روزی، نصیب، آبشخور، مشرب، منهل

مترادف ابخورد : ( آبخورد ) تقدیر، سرنوشت، قسمت، بهره، روزی، نصیب، آبشخور، مشرب، منهل

ابخورد

ابخورش

ابخوره

<hr> مترادف ابخوری : ( آبخوری ) تنگ، سبو، کوزه، مشربه، آبخور، آبشخور

مترادف ابخوری : ( آبخوری ) تنگ، سبو، کوزه، مشربه، آبخور، آبشخور

ابخوری

ابخوست

<hr> مترادف ابخیز : ( آبخیز ) آب دار، آبزا، کوهه، موج، موج کوهه

مترادف ابخیز : ( آبخیز ) آب دار، آبزا، کوهه، موج، موج کوهه

ابخیز

<hr> مترادف ابد : ازلی، دایم، قدیم، همیشه <hr> متضاد ابد : ازل <hr> برابر پارسی : همیشه، جاوید، جاویدان، همیشگی، همیشه، تا پایان زندگی

مترادف ابد : ازلی، دایم، قدیم، همیشه متضاد ابد : ازل برابر پارسی : همیشه، جاوید، جاویدان، همیشگی، همیشه، تا پایان زندگی

ابد

<hr> برابر پارسی : از سر گرفتن، آشکاریدن، آغازیدن، آفریدن، هرگز، همیشه، هیچگاه | ( ابداً ) هرگز، هیچگاه، به هیچ روی

برابر پارسی : از سر گرفتن، آشکاریدن، آغازیدن، آفریدن، هرگز، همیشه، هیچگاه | ( ابداً ) هرگز، هیچگاه، به هیچ روی

ابدا

<hr> برابر پارسی : از سر گرفتن، آشکاریدن، آغازیدن، آفریدن

برابر پارسی : از سر گرفتن، آشکاریدن، آغازیدن، آفریدن

ابداء

<hr> مترادف ابدار : ( آبدار ) آبکی، باطراوت، پرآب، رقیق، شاداب، مایع، آبدارچی، ایاغچی، ساقی، شربتدار، قهوه چی، آبدیده، برنده، تیز، سخت، تند، زننده، نیشدار، آبخیز، آبزا، رسا، روان، فصیح، گویا <hr> متضاد ابدار : ( آبدار ) بی آب، خشک

مترادف ابدار : ( آبدار ) آبکی، باطراوت، پرآب، رقیق، شاداب، مایع، آبدارچی، ایاغچی، ساقی، شربتدار، قهوه چی، آبدیده، برنده، تیز، سخت، تند، زننده، نیشدار، آبخیز، آبزا، رسا، روان، فصیح، گویا متضاد ابدار : ( آبدار ) بی آب، خشک

ابدار

ابدارخانه

ابدارو

ابدارچی

ابدارک

ابداری

<hr> مترادف ابداع : ابتکار، اختراع، انشا، ایجاد، خلق، خلقت، نوآوری، نوپردازی <hr> متضاد ابداع : اقتباس <hr> برابر پارسی : نوآوری، آفریدن، نوآفرینی، نوسازی

مترادف ابداع : ابتکار، اختراع، انشا، ایجاد، خلق، خلقت، نوآوری، نوپردازی متضاد ابداع : اقتباس برابر پارسی : نوآوری، آفریدن، نوآفرینی، نوسازی

ابداع

<hr> مترادف ابدال : ابرار، اخیار، اوتاد، اولیاء الله، صلحا <hr> برابر پارسی : جای گزینی، دگردیسی، غلندران

مترادف ابدال : ابرار، اخیار، اوتاد، اولیاء الله، صلحا برابر پارسی : جای گزینی، دگردیسی، غلندران

ابدال

ابدالدهر

<hr> مترادف ابدان : ( آبدان ) آب انبار، آبگیر، برکه، برم، تالاب، غدیر <hr> برابر پارسی : تن ها

مترادف ابدان : ( آبدان ) آب انبار، آبگیر، برکه، برم، تالاب، غدیر برابر پارسی : تن ها

واژه های حرف "ا" - فرهنگ معین