اخوانیات

<hr> مترادف اخوت : برادری، مواخات <hr> برابر پارسی : برادری

مترادف اخوت : برادری، مواخات برابر پارسی : برادری

اخوت

<hr> مترادف اخور : ( آخور ) آغل، اصطبل، باره بند، ستورگاه، طویله

مترادف اخور : ( آخور ) آغل، اصطبل، باره بند، ستورگاه، طویله

اخور

اخور خشک

اخور سنگین

اخور چرب

<hr> مترادف اخوند : ( آخوند ) روحانی، روضه خوان، شیخ، عالم، فقیه، ملا، مدرس، معلم

مترادف اخوند : ( آخوند ) روحانی، روضه خوان، شیخ، عالم، فقیه، ملا، مدرس، معلم

اخوند

اخوندبازی

اخوندک

<hr> مترادف اخوی : برادر، داداش، کاکا <hr> برابر پارسی : برادر

مترادف اخوی : برادر، داداش، کاکا برابر پارسی : برادر

اخوی

اخوین

اخچه

<hr> مترادف اخگر : آتش، بارقه، جرقه، شراره، شرار، شرر

مترادف اخگر : آتش، بارقه، جرقه، شراره، شرار، شرر

اخگر

اخیار

<hr> مترادف اخیر : آخری، آخرین، بازپسین، پسین، تازه، جدید <hr> متضاد اخیر : آغازین، اول <hr> برابر پارسی : کنونی، پایانی، پسین، تازه، فرجامی، فرجامین، واپسین، واپسینه، گذشته

مترادف اخیر : آخری، آخرین، بازپسین، پسین، تازه، جدید متضاد اخیر : آغازین، اول برابر پارسی : کنونی، پایانی، پسین، تازه، فرجامی، فرجامین، واپسین، واپسینه، گذشته

اخیر

<hr> برابر پارسی : بتازگی، به تازگی | ( اخیراً ) بتازگی

برابر پارسی : بتازگی، به تازگی | ( اخیراً ) بتازگی

اخیرا

اخیراً

<hr> برابر پارسی : ( آخیة ) ستوربند، میخ آخور، میخ پیچ | ( آخیه ) میخ پیچ، میخ آخور، ستوربَند

برابر پارسی : ( آخیة ) ستوربند، میخ آخور، میخ پیچ | ( آخیه ) میخ پیچ، میخ آخور، ستوربَند

اخیه

<hr> برابر پارسی : بجای آوردن، پرداختن

برابر پارسی : بجای آوردن، پرداختن

ادا

ادا اطوار

اداء

<hr> مترادف اداب : ( آداب ) تشریفات، رسم، رسوم، سنت، سنن، شعایر، عادات، قواعد، مراسم، مناسک <hr> برابر پارسی : ( آداب ) ادب ها، ادب ها، آیین ها، روش ها، فرهنگ ها

مترادف اداب : ( آداب ) تشریفات، رسم، رسوم، سنت، سنن، شعایر، عادات، قواعد، مراسم، مناسک برابر پارسی : ( آداب ) ادب ها، ادب ها، آیین ها، روش ها، فرهنگ ها

اداب

<hr> مترادف ادات : آلت، ابزار، دست افزار، لوازم، حرف

مترادف ادات : آلت، ابزار، دست افزار، لوازم، حرف

ادات

<hr> مترادف اداره : دائره، دایره، سازمان، مؤسسه، تمشیت، تنسیق، رتق وفتق <hr> برابر پارسی : سازمان، دیوان، ستاد، سرپرستی، دیوانخانه، اِواره، اَواره

مترادف اداره : دائره، دایره، سازمان، مؤسسه، تمشیت، تنسیق، رتق وفتق برابر پارسی : سازمان، دیوان، ستاد، سرپرستی، دیوانخانه، اِواره، اَواره

اداره

اداره بازی

<hr> مترادف اداری : حقوق بگیر، کارمند، مستخدم، سازمانی <hr> برابر پارسی : اواری

مترادف اداری : حقوق بگیر، کارمند، مستخدم، سازمانی برابر پارسی : اواری

اداری

<hr> برابر پارسی : ( آداش ) هم نام

برابر پارسی : ( آداش ) هم نام

اداش

ادام

<hr> مترادف ادامس : ( آدامس ) سقز <hr> برابر پارسی : ( آدامس ) ژد، آلوچ، ژاژک، وینجی

مترادف ادامس : ( آدامس ) سقز برابر پارسی : ( آدامس ) ژد، آلوچ، ژاژک، وینجی

ادامس

<hr> مترادف ادامه : امتداد، بقیه، دنباله، استمرار، بقا، دوام <hr> برابر پارسی : پیگیری، دنبال کردن، دنباله

مترادف ادامه : امتداد، بقیه، دنباله، استمرار، بقا، دوام برابر پارسی : پیگیری، دنبال کردن، دنباله

ادامه

ادانی

اداک

<hr> مترادف ادب : تادیب، تنبیه، ادبیات، فرهنگ، پاس، رعایت، متانت، نزاکت، آیین، رسم، روش، نهاد <hr> برابر پارسی : فرهنگ

مترادف ادب : تادیب، تنبیه، ادبیات، فرهنگ، پاس، رعایت، متانت، نزاکت، آیین، رسم، روش، نهاد برابر پارسی : فرهنگ

ادب

ادب دیدن

ادب ساز

<hr> برابر پارسی : فرهیختن، فرهیزش

برابر پارسی : فرهیختن، فرهیزش

ادب کردن

ادباء

<hr> مترادف ادبار : بدبختی، سیه روزی، شوربختی، فلاکت، مفلوکی، نکبت، نگون بختی، واپسی، بداقبال، بی اقبال، سیه روز، مدبر، نگون بخت

مترادف ادبار : بدبختی، سیه روزی، شوربختی، فلاکت، مفلوکی، نکبت، نگون بختی، واپسی، بداقبال، بی اقبال، سیه روز، مدبر، نگون بخت

ادبار

<hr> برابر پارسی : فرهنگی

ادبی

<hr> مترادف ادبیات : ادب، داستان، رمان، شعر، فرهنگ <hr> برابر پارسی : فرهنگ

مترادف ادبیات : ادب، داستان، رمان، شعر، فرهنگ برابر پارسی : فرهنگ

ادبیات

ادبیر

ادخ

ادخار

<hr> مترادف ادخال : دخول، ورود، داخل کردن، فرو کردن <hr> متضاد ادخال : اخراج

مترادف ادخال : دخول، ورود، داخل کردن، فرو کردن متضاد ادخال : اخراج

ادخال

ادخل

ادر

ادراج

<hr> مترادف ادرار : بول، پیشاب، جیش، شاش، گمیز، راتب، راتبه، شهریه، مستمری، مشاهره، مواجب، وظیفه <hr> برابر پارسی : آبگونه، پیشاب، میزش

مترادف ادرار : بول، پیشاب، جیش، شاش، گمیز، راتب، راتبه، شهریه، مستمری، مشاهره، مواجب، وظیفه برابر پارسی : آبگونه، پیشاب، میزش

واژه های حرف "ا" - فرهنگ معین