بایس

بایست

<hr> مترادف بایستن : ضرور بودن، لازم بودن، واجب بودن، شایسته بودن، مناسب بودن، درخور بودن

مترادف بایستن : ضرور بودن، لازم بودن، واجب بودن، شایسته بودن، مناسب بودن، درخور بودن

بایستن

<hr> مترادف بایسته : درخور، ضرور، ضروری، لازم، مستلزم، واجب ، سزاوار، شایسته، مناسب <hr> متضاد بایسته : غیرضروری، نالازم، غیرلازم، ناواجب

مترادف بایسته : درخور، ضرور، ضروری، لازم، مستلزم، واجب ، سزاوار، شایسته، مناسب متضاد بایسته : غیرضروری، نالازم، غیرلازم، ناواجب

بایسته

<hr> مترادف بایع : خریدار، سوداگر، مشتری ، فروشنده <hr> متضاد بایع : فروشنده

مترادف بایع : خریدار، سوداگر، مشتری ، فروشنده متضاد بایع : فروشنده

بایع

بایقوش

<hr> مترادف بایکوت : تحریم، منع

مترادف بایکوت : تحریم، منع

بایکوت

<hr> مترادف بایگان : آرشیودار، ضابط، حافظ، نگهبان

مترادف بایگان : آرشیودار، ضابط، حافظ، نگهبان

بایگان

<hr> مترادف بایگانی : آرشیو، ضبط، طبقه بندی اسناد، طبقه بندی شده

مترادف بایگانی : آرشیو، ضبط، طبقه بندی اسناد، طبقه بندی شده

بایگانی

بایین

ببر

ببر بیان

ببرگ

ببین و بترک

<hr> مترادف بت : الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هیکل، محبوب، معشوق

مترادف بت : الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هیکل، محبوب، معشوق

بت

بتا

بتاور

<hr> مترادف بتخانه : بتستان، بتکده، صنم خانه، فرخار، فغستان، لعبت خانه، هیکل <hr> متضاد بتخانه : دیر، حرم، کعبه

مترادف بتخانه : بتستان، بتکده، صنم خانه، فرخار، فغستان، لعبت خانه، هیکل متضاد بتخانه : دیر، حرم، کعبه

بتخانه

بتفاریق

بتفوز

<hr> مترادف بته : بوته

بته

بته جقه

بتو

<hr> مترادف بتول : باکره، بکر، عذرا، ناسفته ، پارسا، پاکدامن ، از دنیا بریده <hr> متضاد بتول : بیوه، ناپارسا

مترادف بتول : باکره، بکر، عذرا، ناسفته ، پارسا، پاکدامن ، از دنیا بریده متضاد بتول : بیوه، ناپارسا

بتول

<hr> مترادف بتون : مخلوط شن و ماسه و سیمان و آب

مترادف بتون : مخلوط شن و ماسه و سیمان و آب

بتون

بتون آرمه

<hr> مترادف بتون ارمه : ( بتون آرمه ) بتون مسلح

مترادف بتون ارمه : ( بتون آرمه ) بتون مسلح

بتون ارمه

بتونه

<hr> مترادف بتکده : بتخانه، بتستان، صنم خانه، فرخار، فغستان، هیکل

مترادف بتکده : بتخانه، بتستان، صنم خانه، فرخار، فغستان، هیکل

بتکده

<hr> مترادف بث : پراکنده ساختن، منتشر کردن، آشکار ساختن، افشا کردن، فاش ساختن ، حزن، غصه، غم <hr> متضاد بث : نهفتن، سرور، شادی

مترادف بث : پراکنده ساختن، منتشر کردن، آشکار ساختن، افشا کردن، فاش ساختن ، حزن، غصه، غم متضاد بث : نهفتن، سرور، شادی

بث

بثر

بج

<hr> مترادف بجا : بمورد، بموقع، درست، صحیح، صواب <hr> متضاد بجا : بیجا، ناصواب

مترادف بجا : بمورد، بموقع، درست، صحیح، صواب متضاد بجا : بیجا، ناصواب

بجا

بجا آوردن

بجا اوردن

بجان آمدن

بجان امدن

بجای

بجده

بجشک

بجول

بجکم

<hr> مترادف بحار : بحرها، بحور، دریاها <hr> متضاد بحار : صحاری <hr> برابر پارسی : دریاها

مترادف بحار : بحرها، بحور، دریاها متضاد بحار : صحاری برابر پارسی : دریاها

بحار

<hr> مترادف بحبوحه : اوج، گرماگرم، گیرودار، حین ، میان، میانه کار، وسط <hr> متضاد بحبوحه : آغاز <hr> برابر پارسی : میان، میانگاه، درگیر و دار، گرماگرم

مترادف بحبوحه : اوج، گرماگرم، گیرودار، حین ، میان، میانه کار، وسط متضاد بحبوحه : آغاز برابر پارسی : میان، میانگاه، درگیر و دار، گرماگرم

بحبوحه

<hr> مترادف بحت : تمام عیار، خالص، سره، کامل <hr> متضاد بحت : ناسره، ناخالص

مترادف بحت : تمام عیار، خالص، سره، کامل متضاد بحت : ناسره، ناخالص

بحت

<hr> مترادف بحث : جدال، گفت وگو، مباحثه، مذاکره، مقال، مناظره، مناقشه، درس، جستار، مبحث <hr> برابر پارسی : گفت و شنود، جستار، جُستار، گفتگو

مترادف بحث : جدال، گفت وگو، مباحثه، مذاکره، مقال، مناظره، مناقشه، درس، جستار، مبحث برابر پارسی : گفت و شنود، جستار، جُستار، گفتگو

بحث

<hr> مترادف بحر : اقیانوس، دریا، یم ، وزن شعر <hr> متضاد بحر : بر، خشکی، هامون <hr> برابر پارسی : دریا

مترادف بحر : اقیانوس، دریا، یم ، وزن شعر متضاد بحر : بر، خشکی، هامون برابر پارسی : دریا

بحر

<hr> مترادف بحران : آشفتگی، آشوب، تشنج، تلاطم، تنش، ناآرامی ، خطر، مخاطره <hr> متضاد بحران : آرامش <hr> برابر پارسی : آشفتگی، چالش، سراسیمگی، ناآرامی

مترادف بحران : آشفتگی، آشوب، تشنج، تلاطم، تنش، ناآرامی ، خطر، مخاطره متضاد بحران : آرامش برابر پارسی : آشفتگی، چالش، سراسیمگی، ناآرامی

واژه های حرف "ب" - فرهنگ معین