تازنده

تازنگ

<hr> مترادف تازه : جدید، مدرن، نو ، ابتکاری، بدیع، بکر، طرفه، نوظهور، نوین، اخیر، موخر، متاخر ، اکنون، حالا، اینک، الان، باطراوت، شاداب، طری، نوشکفته ، تر ، دل پذیر، خوشاین <hr> متضاد تازه : کهنه، دیرینه، قدیم، کهن، پلاسیده، بی طراوت، خشک، پژمرده <hr> برابر پارسی : نوین

مترادف تازه : جدید، مدرن، نو ، ابتکاری، بدیع، بکر، طرفه، نوظهور، نوین، اخیر، موخر، متاخر ، اکنون، حالا، اینک، الان، باطراوت، شاداب، طری، نوشکفته ، تر ، دل پذیر، خوشاین متضاد تازه : کهنه، دیرینه، قدیم، کهن، پلاسیده، بی طراوت، خشک، پژمرده برابر پارسی : نوین

تازه

تازه بهار

تازه خط

<hr> مترادف تازه عروس : نوعروس، بیوگ، نوبیوگ <hr> متضاد تازه عروس : نوداماد، تازه داماد

مترادف تازه عروس : نوعروس، بیوگ، نوبیوگ متضاد تازه عروس : نوداماد، تازه داماد

تازه عروس

تازه نفس

<hr> مترادف تازه وارد : نورسیده، جدیدالورود، ناآشنا، ناوارد، کم تجربه، بی اطلاع <hr> متضاد تازه وارد : کهنه کار

مترادف تازه وارد : نورسیده، جدیدالورود، ناآشنا، ناوارد، کم تجربه، بی اطلاع متضاد تازه وارد : کهنه کار

تازه وارد

تازه کردن

<hr> مترادف تازگی : تری، خرمی، طراوت، لطافت، شادابی ، اخیراً، جدید <hr> متضاد تازگی : پژمردگی، وارفتگی، کهنگی

مترادف تازگی : تری، خرمی، طراوت، لطافت، شادابی ، اخیراً، جدید متضاد تازگی : پژمردگی، وارفتگی، کهنگی

تازگی

تازگی کردن

<hr> مترادف تازی : عرب ، تازیک، عربی، زبان عربی ، سگ شکاری <hr> متضاد تازی : عجم، پارسی، سگ گله، سگ معلم

مترادف تازی : عرب ، تازیک، عربی، زبان عربی ، سگ شکاری متضاد تازی : عجم، پارسی، سگ گله، سگ معلم

تازی

<hr> مترادف تازیانه : سوط، شلاق، طره، قمچی، مقرعه

مترادف تازیانه : سوط، شلاق، طره، قمچی، مقرعه

تازیانه

تازیدن

<hr> مترادف تازیک : تازی، عرب ، غیر ترک، تاجیک، تاژیک <hr> متضاد تازیک : عجم

مترادف تازیک : تازی، عرب ، غیر ترک، تاجیک، تاژیک متضاد تازیک : عجم

تازیک

<hr> مترادف تاس : قدح، کاسه، طشت، طشت بزرگ، بی مو، طاس، کچل، کل ، کعبتین، اضطراب، بی قراری، تشویش، ناآرامی ، اندوه، ملالت <hr> متضاد تاس : مودار، قرار، آرامش، نشاط، شادی

مترادف تاس : قدح، کاسه، طشت، طشت بزرگ، بی مو، طاس، کچل، کل ، کعبتین، اضطراب، بی قراری، تشویش، ناآرامی ، اندوه، ملالت متضاد تاس : مودار، قرار، آرامش، نشاط، شادی

تاس

تاس بین

تاسانیدن

تاسع

<hr> مترادف تاسف : اسف، افسوس، اندوه، پشیمانی، تحسر، تلهف، حسرت، دریغ، غصه، غم، فسوس، لهف، ندامت، افسوس خوردن، اندوهناک شدن، حسرت داشتن، دریغ خوردن <hr> برابر پارسی : ( تأسف ) دریغ، افسوس، اندوه، شوربختی | افسوس، اندوه، دریغ، شوربختی

مترادف تاسف : اسف، افسوس، اندوه، پشیمانی، تحسر، تلهف، حسرت، دریغ، غصه، غم، فسوس، لهف، ندامت، افسوس خوردن، اندوهناک شدن، حسرت داشتن، دریغ خوردن برابر پارسی : ( تأسف ) دریغ، افسوس، اندوه، شوربختی | افسوس، اندوه، دریغ، شوربختی

تاسف

<hr> مترادف تاسه : اضطراب، بی تابی، بی قراری، تشویش، تلواسه، نگرانی، اندوه، حزن، غم، ملالت ، غربت زدگی، غم غربت، نوستالژی، بغض، عقده، ویار، له له زدن <hr> متضاد تاسه : نشاط، شادی

مترادف تاسه : اضطراب، بی تابی، بی قراری، تشویش، تلواسه، نگرانی، اندوه، حزن، غم، ملالت ، غربت زدگی، غم غربت، نوستالژی، بغض، عقده، ویار، له له زدن متضاد تاسه : نشاط، شادی

تاسه

تاسوعا

<hr> مترادف تاسی : اقتدا، اقتفا، پیروی، تبعیت، اقتدا کردن، پیروی کردن

مترادف تاسی : اقتدا، اقتفا، پیروی، تبعیت، اقتدا کردن، پیروی کردن

تاسی

<hr> مترادف تاسیدن : اندوهگین شدن، غمگین شدن، مغموم شدن ، اضطراب داشتن، تشویش داشتن، احساس غربت کردن، غربت زده بودن، پژمرده شدن، دل مرده شدن، ویار داشتن <hr> متضاد تاسیدن : مسرور شدن

مترادف تاسیدن : اندوهگین شدن، غمگین شدن، مغموم شدن ، اضطراب داشتن، تشویش داشتن، احساس غربت کردن، غربت زده بودن، پژمرده شدن، دل مرده شدن، ویار داشتن متضاد تاسیدن : مسرور شدن

تاسیدن

<hr> مترادف تاسیس : احداث، ایجاد، بنیان، بنیان گذاری، پی ریزی، تشکیل، شالوده گذاری، وضع، احداث کردن، بنیاد کردن، بنیادگذاشتن، پی ریزی کردن، دایر کردن، بنیان نهادن <hr> متضاد تاسیس : تخریب <hr> برابر پارسی : راه اندازی، پایه گزاری، بنیاد گذاری، ساختن، برپاکردن، پایه گذاری، بیادگری

مترادف تاسیس : احداث، ایجاد، بنیان، بنیان گذاری، پی ریزی، تشکیل، شالوده گذاری، وضع، احداث کردن، بنیاد کردن، بنیادگذاشتن، پی ریزی کردن، دایر کردن، بنیان نهادن متضاد تاسیس : تخریب برابر پارسی : راه اندازی، پایه گزاری، بنیاد گذاری، ساختن، برپاکردن، پایه گذاری، بیادگری

تاسیس

<hr> مترادف تاش : دولت یار، خداوند، صاحب، شریک

مترادف تاش : دولت یار، خداوند، صاحب، شریک

تاش

تاشک

تاشکل

تاغ

تافتان

<hr> مترادف تافتن : برافروختن، روشن شدن، برق زدن، درخشیدن، تابیدن، گداختن، آزرده شدن، مکدر شدن، دلگیرشدن، اعراض کردن، برگرداندن، روی برگردانیدن، تحمل کردن، تاب آوردن، رشتن، تاب دادن، پیچیدن، سرپیچی کردن، روی گردان شدن

مترادف تافتن : برافروختن، روشن شدن، برق زدن، درخشیدن، تابیدن، گداختن، آزرده شدن، مکدر شدن، دلگیرشدن، اعراض کردن، برگرداندن، روی برگردانیدن، تحمل کردن، تاب آوردن، رشتن، تاب دادن، پیچیدن، سرپیچی کردن، روی گردان شدن

تافتن

<hr> مترادف تافته : تابیده، گداخته، تابناک، درخشنده، روشن، بافته، پارچه، آزرده، دلگیر، مکدر، ملول، آزرده خاطر، سوزان، گرم ، سرد، خسته، کوفته <hr> متضاد تافته : خشک

مترادف تافته : تابیده، گداخته، تابناک، درخشنده، روشن، بافته، پارچه، آزرده، دلگیر، مکدر، ملول، آزرده خاطر، سوزان، گرم ، سرد، خسته، کوفته متضاد تافته : خشک

تافته

تافشک

<hr> مترادف تاق : فرد، لنگه ، تنها، تا، مانند، مثل، نظیر، تاغ <hr> متضاد تاق : جفت

مترادف تاق : فرد، لنگه ، تنها، تا، مانند، مثل، نظیر، تاغ متضاد تاق : جفت

تاق

تاقدیس

تال

<hr> مترادف تالاب : آبدان، آبگیر، استخر، برکه، برم، غدیر، نورنجه <hr> متضاد تالاب : جوی، نهر، رود

مترادف تالاب : آبدان، آبگیر، استخر، برکه، برم، غدیر، نورنجه متضاد تالاب : جوی، نهر، رود

تالاب

<hr> مترادف تالار : ایوان، صفه، سالن

مترادف تالار : ایوان، صفه، سالن

تالار

تالاسمی

تالاموس

<hr> مترادف تالان : تاراج، چپاول، دزدی، غارت، لاش، نهب، یغما

مترادف تالان : تاراج، چپاول، دزدی، غارت، لاش، نهب، یغما

تالان

تالانک

<hr> مترادف تالف : دل جویی، دمسازی، خوگری، دوستی، الفت گیری، الفت یابی، الفت یافتن، خوگر شدن، خو گرفتن، دمساز شدن، دوست شدن <hr> متضاد تالف : رمیدن، رمیده شدن <hr> برابر پارسی : خو گرفتن

مترادف تالف : دل جویی، دمسازی، خوگری، دوستی، الفت گیری، الفت یابی، الفت یافتن، خوگر شدن، خو گرفتن، دمساز شدن، دوست شدن متضاد تالف : رمیدن، رمیده شدن برابر پارسی : خو گرفتن

تالف

<hr> مترادف تالم : الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی، آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن <hr> برابر پارسی : اندوه، آزردگی، دردمندی، دردناک

مترادف تالم : الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی، آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن برابر پارسی : اندوه، آزردگی، دردمندی، دردناک

تالم

<hr> مترادف تاله : پارسایی، خداپرستی، زهد، عبادت، الوهی شدن، الهی شدن، پرستش کردن، پرستیدن، متاله شدن

مترادف تاله : پارسایی، خداپرستی، زهد، عبادت، الوهی شدن، الهی شدن، پرستش کردن، پرستیدن، متاله شدن

تاله

<hr> مترادف تالی : جانشین، جایگزین، ثانی، قائم مقام، اثر، حاصل، نتیجه، پیامد، دنباله، تلاوتگر، تلاوت کننده، شبیه، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همانند، تابع، پس رو، دنباله رو، پی رو، جزء موخر جمله شرطی <hr> متضاد تالی : جزء مقدم

مترادف تالی : جانشین، جایگزین، ثانی، قائم مقام، اثر، حاصل، نتیجه، پیامد، دنباله، تلاوتگر، تلاوت کننده، شبیه، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همانند، تابع، پس رو، دنباله رو، پی رو، جزء موخر جمله شرطی متضاد تالی : جزء مقدم

تالی

<hr> مترادف تالیف : تدوین، تصنیف، جمع آوری، گردآوری، نگارش، تدوین کردن، جمع آوری کردن، گردآوری کردن، ایجاد الفت کردن، دل جویی، استمالت، نوازش، پیوند، ترکیب، پیونددهی، الفت دهی، دمسازی <hr> برابر پارسی : گردآوری، نوشته، ویرایش

مترادف تالیف : تدوین، تصنیف، جمع آوری، گردآوری، نگارش، تدوین کردن، جمع آوری کردن، گردآوری کردن، ایجاد الفت کردن، دل جویی، استمالت، نوازش، پیوند، ترکیب، پیونددهی، الفت دهی، دمسازی برابر پارسی : گردآوری، نوشته، ویرایش

تالیف

<hr> مترادف تالیف کردن : کتاب نوشتن، تدوین کردن، گردآوری کردن، فراهم آوردن، جمع آوری کردن، سازوار کردن، الفت دادن، دمساز کردن

مترادف تالیف کردن : کتاب نوشتن، تدوین کردن، گردآوری کردن، فراهم آوردن، جمع آوری کردن، سازوار کردن، الفت دادن، دمساز کردن

واژه های حرف "ت" - فرهنگ معین