<hr> مترادف تهجد : احیا، بیتوته، بیداری، شب بیداری، شب زنده داری، مساهرت

مترادف تهجد : احیا، بیتوته، بیداری، شب بیداری، شب زنده داری، مساهرت

تهجد

تهجّی

<hr> مترادف تهجی : هجی کردن، تفکیک حروف الفبا، جداسازی حروف الفبا

مترادف تهجی : هجی کردن، تفکیک حروف الفبا، جداسازی حروف الفبا

تهجی

تهجیه

تهدد

تهدی

<hr> مترادف تهدید : ارعاب، انذار، بیم، تخویف، ترعیب، وعید، ترساندن، بیم دادن <hr> برابر پارسی : ترساندن، ترسانیدن، هراساندن

مترادف تهدید : ارعاب، انذار، بیم، تخویف، ترعیب، وعید، ترساندن، بیم دادن برابر پارسی : ترساندن، ترسانیدن، هراساندن

تهدید

<hr> مترادف تهذیب : اصلاح، پاکی، پاکیزه سازی، پالایش، تربیت، تزکیه، تصفیه، مهذب سازی، پیراستگی، مهذب ساختن

مترادف تهذیب : اصلاح، پاکی، پاکیزه سازی، پالایش، تربیت، تزکیه، تصفیه، مهذب سازی، پیراستگی، مهذب ساختن

تهذیب

تهزز

تهزیل

<hr> مترادف تهلکه : مخاطره، مهلکه، نابودی، هلاکت

مترادف تهلکه : مخاطره، مهلکه، نابودی، هلاکت

تهلکه

<hr> مترادف تهلیل : لااله الاالله گفتن، تسبیح کردن

مترادف تهلیل : لااله الاالله گفتن، تسبیح کردن

تهلیل

تهم

<hr> مترادف تهمت : اتهام، افترا، بهتان، دروغ، فریه، نمامی <hr> برابر پارسی : انگ، بد نام کردن، بدنامی، دروغ بستن

مترادف تهمت : اتهام، افترا، بهتان، دروغ، فریه، نمامی برابر پارسی : انگ، بد نام کردن، بدنامی، دروغ بستن

تهمت

<hr> مترادف تهمتن : دلاور، دلیر، شجاع، قوی، گرد، نیرومند، رستم

مترادف تهمتن : دلاور، دلیر، شجاع، قوی، گرد، نیرومند، رستم

تهمتن

<hr> مترادف تهنیت : تبریک، درودگویی، شادباش، مبارک باد، شادباش گفتن، مبارک بادگفتن <hr> متضاد تهنیت : تسلیت <hr> برابر پارسی : شادباش، فرخنده باد

مترادف تهنیت : تبریک، درودگویی، شادباش، مبارک باد، شادباش گفتن، مبارک بادگفتن متضاد تهنیت : تسلیت برابر پارسی : شادباش، فرخنده باد

تهنیت

<hr> مترادف تهور : بی باکی، بی پروایی، جرئت، جسارت، سرنترسی، دلاوری، دلیری <hr> متضاد تهور : جبن <hr> برابر پارسی : بیباکی، نترسی، بی پروایی

مترادف تهور : بی باکی، بی پروایی، جرئت، جسارت، سرنترسی، دلاوری، دلیری متضاد تهور : جبن برابر پارسی : بیباکی، نترسی، بی پروایی

تهور

<hr> مترادف تهوع : استفراغ، دل آشوب، دل به هم خوردگی، شکوفه، غثیان، قی، استفراغ کردن، قی کردن <hr> برابر پارسی : دل بهم خوردگی

مترادف تهوع : استفراغ، دل آشوب، دل به هم خوردگی، شکوفه، غثیان، قی، استفراغ کردن، قی کردن برابر پارسی : دل بهم خوردگی

تهوع

تهوید

تهویل

<hr> برابر پارسی : هوارسانی، هوایش

برابر پارسی : هوارسانی، هوایش

تهویه

تهک

<hr> مترادف تهکم : ریشخند، استهزا، مسخره، تمسخر، دست انداختن

مترادف تهکم : ریشخند، استهزا، مسخره، تمسخر، دست انداختن

تهکم

<hr> مترادف تهی : پوچ، تخلیه، خالی، خلاء ، عاری <hr> متضاد تهی : پر، مملو

مترادف تهی : پوچ، تخلیه، خالی، خلاء ، عاری متضاد تهی : پر، مملو

تهی

تهیؤ

تهیج

<hr> مترادف تهیدست : بی بضاعت، بیچاره، بی چیز، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، درویش، بی پول، فقیر، گدا، محتاج، مفلس، مفلوک، ناتوان، ندار، نیازمند، یک لاقبا <hr> متضاد تهیدست : توانگر، دارا، غنی، متنعم، ثروتمند

مترادف تهیدست : بی بضاعت، بیچاره، بی چیز، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، درویش، بی پول، فقیر، گدا، محتاج، مفلس، مفلوک، ناتوان، ندار، نیازمند، یک لاقبا متضاد تهیدست : توانگر، دارا، غنی، متنعم، ثروتمند

تهیدست

<hr> مترادف تهیه : آماده، اندوخته، پیش بینی، تامین، تجهیز، تحصیل، تدارک، تدوین، ترتیب، تعبیه، تمهید، تنظیم، تیار، ذخیره، فراهم، مهیا، آمادگی، بسیج، آماده کردن، فراهم کردن، مهیا کردن <hr> برابر پارسی : فرآوری، بسیج، فراهم، آمایش، بسیجیدن، فراهمیدن

مترادف تهیه : آماده، اندوخته، پیش بینی، تامین، تجهیز، تحصیل، تدارک، تدوین، ترتیب، تعبیه، تمهید، تنظیم، تیار، ذخیره، فراهم، مهیا، آمادگی، بسیج، آماده کردن، فراهم کردن، مهیا کردن برابر پارسی : فرآوری، بسیج، فراهم، آمایش، بسیجیدن، فراهمیدن

تهیه

<hr> مترادف تهیگاه : لگن خاصره، دبر، کون، ماتحت

مترادف تهیگاه : لگن خاصره، دبر، کون، ماتحت

تهیگاه

<hr> مترادف تهییج : اغوا، برانگیختگی، تحریک، تشویق، جنب وجوش، شور، شوق زدگی، هیجان زدگی، برانگیختن، به هیجان آوردن، شوراندن، به هیجان آمدن، برانگیخته شدن، هیجان زده کردن <hr> برابر پارسی : برانگیختن، به شورآوری

مترادف تهییج : اغوا، برانگیختگی، تحریک، تشویق، جنب وجوش، شور، شوق زدگی، هیجان زدگی، برانگیختن، به هیجان آوردن، شوراندن، به هیجان آمدن، برانگیخته شدن، هیجان زده کردن برابر پارسی : برانگیختن، به شورآوری

تهییج

<hr> مترادف تو : اندرون، داخل، در، درون ، پرده، لایه، رشته، لا <hr> متضاد تو : برون، خارج

مترادف تو : اندرون، داخل، در، درون ، پرده، لایه، رشته، لا متضاد تو : برون، خارج

تو

تو در تو

<hr> مترادف تو دل برو : جذاب، دوست داشتنی، ملیح، بانمک، شیرین حرکات

مترادف تو دل برو : جذاب، دوست داشتنی، ملیح، بانمک، شیرین حرکات

تو دل برو

توأم

توأمان

<hr> مترادف تواب : توبه پذیر، بخشاینده، توبه گر، توبه کننده، بازگشت کننده، توبه پرست <hr> برابر پارسی : بازپذیر

مترادف تواب : توبه پذیر، بخشاینده، توبه گر، توبه کننده، بازگشت کننده، توبه پرست برابر پارسی : بازپذیر

تواب

<hr> مترادف توابع : متعلقات، وابسته ها، حومه ها، اطراف، پیروان، چاکران، پی آمدها، نتایج، تابع ها <hr> برابر پارسی : بخش ها، پیروان، فرمانبران

مترادف توابع : متعلقات، وابسته ها، حومه ها، اطراف، پیروان، چاکران، پی آمدها، نتایج، تابع ها برابر پارسی : بخش ها، پیروان، فرمانبران

توابع

توابل

<hr> مترادف تواتر : ترادف، ترتب، تسلسل، توالی، فرکانس، بسامد <hr> برابر پارسی : بسامد، پشت سرهم، پی در پی، پیاپی

مترادف تواتر : ترادف، ترتب، تسلسل، توالی، فرکانس، بسامد برابر پارسی : بسامد، پشت سرهم، پی در پی، پیاپی

تواتر

<hr> مترادف تواجد : به وجد آمدن، وجد کردن، شور نمودن

مترادف تواجد : به وجد آمدن، وجد کردن، شور نمودن

تواجد

<hr> مترادف توارث : ارث بردن، به هم ارث دادن، به ارث رسیدن، از هم ارث بردن، ارثی، موروثی <hr> برابر پارسی : همریگی

مترادف توارث : ارث بردن، به هم ارث دادن، به ارث رسیدن، از هم ارث بردن، ارثی، موروثی برابر پارسی : همریگی

توارث

توارد

تواره

<hr> مترادف تواری : دربه دری، اختفا، دربه در شدن، پنهان شدن

مترادف تواری : دربه دری، اختفا، دربه در شدن، پنهان شدن

تواری

<hr> مترادف توازن : برابری، تعادل، قرینه، موازنه، هم سنگی، هم وزنی، تناسب، موزونی <hr> برابر پارسی : هم سنگی، هم وزنی

مترادف توازن : برابری، تعادل، قرینه، موازنه، هم سنگی، هم وزنی، تناسب، موزونی برابر پارسی : هم سنگی، هم وزنی

توازن

<hr> مترادف توازی : محاذات، برابر شدن، هم سود شدن، مقابل گردیدن، مقابل هم بودن، محاذی هم بودن

مترادف توازی : محاذات، برابر شدن، هم سود شدن، مقابل گردیدن، مقابل هم بودن، محاذی هم بودن

توازی

تواصل

<hr> مترادف تواضع : افتادگی، خاکساری، خشوع، خضوع، خفض جناح، شکسته نفسی، فروتنی، نرم خویی ، فروتنی کردن، خاشع بودن، خاضع بودن <hr> متضاد تواضع : تفرعن، تفرعن ورزیدن، تکبر کردن، کبر ورزیدن <hr> برابر پارسی : فروتنی

مترادف تواضع : افتادگی، خاکساری، خشوع، خضوع، خفض جناح، شکسته نفسی، فروتنی، نرم خویی ، فروتنی کردن، خاشع بودن، خاضع بودن متضاد تواضع : تفرعن، تفرعن ورزیدن، تکبر کردن، کبر ورزیدن برابر پارسی : فروتنی

واژه های حرف "ت" - فرهنگ معین