تون تاب

<hr> مترادف تونل : دالان، زیرزمینی، دهلیز، راهرو، زیرگذر، نقب، سمج، راه زیرزمینی <hr> برابر پارسی : دالان، دالانه، شکافه

مترادف تونل : دالان، زیرزمینی، دهلیز، راهرو، زیرگذر، نقب، سمج، راه زیرزمینی برابر پارسی : دالان، دالانه، شکافه

تونل

<hr> مترادف تونیک : بلوز بلند زنانه، جامه کوتاه زنانه، انرژی زا، محرک، مقوی، شربت تقویت کننده، نواخت دار زبان ها گرفتار شدن، به درد سر افتادن، موقعیت دشواریافتن در تنگنا گرفتار آمدن

مترادف تونیک : بلوز بلند زنانه، جامه کوتاه زنانه، انرژی زا، محرک، مقوی، شربت تقویت کننده، نواخت دار زبان ها گرفتار شدن، به درد سر افتادن، موقعیت دشواریافتن در تنگنا گرفتار آمدن

تونیک

<hr> مترادف توهم : پندار، خیال، زعم، ظن، گمان، وهم ، بیم، ترس، اضطراب، وحشت، پنداشتن، گمان کردن <hr> متضاد توهم : یقین <hr> برابر پارسی : گمان، پندار، پنداشت

مترادف توهم : پندار، خیال، زعم، ظن، گمان، وهم ، بیم، ترس، اضطراب، وحشت، پنداشتن، گمان کردن متضاد توهم : یقین برابر پارسی : گمان، پندار، پنداشت

توهم

توهیم

<hr> مترادف توهین : اهانت، بی حرمتی، تحقیر، خوارداشت، وهن ، اهانت کردن، بی حرمتی کردن، خوار داشتن، وهن کردن ، خوار شمردن، سست کردن <hr> متضاد توهین : تکریم، احترام گذاشتن <hr> برابر پارسی : خوار داشتن، دشنام، دشنام دادن، ناسزا

مترادف توهین : اهانت، بی حرمتی، تحقیر، خوارداشت، وهن ، اهانت کردن، بی حرمتی کردن، خوار داشتن، وهن کردن ، خوار شمردن، سست کردن متضاد توهین : تکریم، احترام گذاشتن برابر پارسی : خوار داشتن، دشنام، دشنام دادن، ناسزا

توهین

<hr> مترادف توپ : گوی لاستیکی، گلوله، آتشبار، سلاح جنگی، جنگ افزار سنگین ودور برد، طاقه، تشر، معاتبه

مترادف توپ : گوی لاستیکی، گلوله، آتشبار، سلاح جنگی، جنگ افزار سنگین ودور برد، طاقه، تشر، معاتبه

توپ

توپ زدن

<hr> مترادف توپ و تشر : پرخاش تهدیدآمیز، تهدید عتاب آمیز

مترادف توپ و تشر : پرخاش تهدیدآمیز، تهدید عتاب آمیز

توپ و تشر

توپال

توپخانه

توپوزی

توپولوژی

توپچی

<hr> مترادف توپیدن : درشتی کردن، عتاب کردن، پرخاش کردن <hr> متضاد توپیدن : نواختن، ملایمت به خرج دادن

مترادف توپیدن : درشتی کردن، عتاب کردن، پرخاش کردن متضاد توپیدن : نواختن، ملایمت به خرج دادن

توپیدن

<hr> مترادف توچال : یخچال طبیعی | یخچال طبیعی

مترادف توچال : یخچال طبیعی | یخچال طبیعی

توچال

توک

<hr> مترادف توکا : جل، چکاوک، طرقه

مترادف توکا : جل، چکاوک، طرقه

توکا

توکسی کولوژی

توکسین

<hr> مترادف توکل : اعتماد، پشتگرمی، تسلیم، به دیگری اعتماد کردن، تفویض کردن امر به خداوند ، کار خود به خداواگذاشتن، واگذاردن <hr> برابر پارسی : پشتگرمی، امید، امیدواری | ( توکّل ) پشتی داشتن

مترادف توکل : اعتماد، پشتگرمی، تسلیم، به دیگری اعتماد کردن، تفویض کردن امر به خداوند ، کار خود به خداواگذاشتن، واگذاردن برابر پارسی : پشتگرمی، امید، امیدواری | ( توکّل ) پشتی داشتن

توکل

توکید

توکیل

تویدن

تویل

تویی

<hr> مترادف تپاله : پهن، تاپال، تپال، سرگین

مترادف تپاله : پهن، تاپال، تپال، سرگین

تپاله

<hr> مترادف تپاندن : تپانیدن، چپاندن، چپانیدن، به زور جا دادن، به زور فرو کردن

مترادف تپاندن : تپانیدن، چپاندن، چپانیدن، به زور جا دادن، به زور فرو کردن

تپاندن

<hr> مترادف تپانچه : توگوشی، چک، سیلی، کشیده ، پارابلوم، پیستوله، کاج <hr> متضاد تپانچه : لگد

مترادف تپانچه : توگوشی، چک، سیلی، کشیده ، پارابلوم، پیستوله، کاج متضاد تپانچه : لگد

تپانچه

تپانیدن

تپاک

<hr> مترادف تپش : تپیدن، پرش، ضربان، لرزش، نبض، ترس، واهمه، هراس، گرمی، حرارت، اضطراب، بی قراری، دلهره، خلجان

مترادف تپش : تپیدن، پرش، ضربان، لرزش، نبض، ترس، واهمه، هراس، گرمی، حرارت، اضطراب، بی قراری، دلهره، خلجان

تپش

<hr> مترادف تپق : گرفتگی زبان، زبان گرفتگی، لکنت ناگهانی، لکنت آنی، تته پته

مترادف تپق : گرفتگی زبان، زبان گرفتگی، لکنت ناگهانی، لکنت آنی، تته پته

تپق

<hr> مترادف تپل : چاق، فربه، گرد و چاق

مترادف تپل : چاق، فربه، گرد و چاق

تپل

تپنکوز

تپنگ

<hr> مترادف تپه : پشته، تل، حدب، رش، کتل، کوهپایه، گردنه، نجد

مترادف تپه : پشته، تل، حدب، رش، کتل، کوهپایه، گردنه، نجد

تپه

تپیدن

تژ

<hr> مترادف تک : تنها، طاق، فرد، منفرد، یگانه ، عزب، مجرد، تاخت، تک، تهاجم، حمله، هجوم، یورش ، دو، دویدن، بی نظیر، بی مثل، بی همال، بی مانند، فرید، وحید، ته، قعر، اندک، قلیل، کم <hr> متضاد تک : جفت، زوج، پاتک، دفاع

مترادف تک : تنها، طاق، فرد، منفرد، یگانه ، عزب، مجرد، تاخت، تک، تهاجم، حمله، هجوم، یورش ، دو، دویدن، بی نظیر، بی مثل، بی همال، بی مانند، فرید، وحید، ته، قعر، اندک، قلیل، کم متضاد تک : جفت، زوج، پاتک، دفاع

تک

<hr> مترادف تک تک : به تفکیک، جداجدا، فردفرد، یکی یکی <hr> متضاد تک تک : جمع

مترادف تک تک : به تفکیک، جداجدا، فردفرد، یکی یکی متضاد تک تک : جمع

تک تک

تک لپه

تک نوازی

<hr> مترادف تک یاخته : تک سلولی

مترادف تک یاخته : تک سلولی

تک یاخته

تکاب

تکاتب

<hr> مترادف تکاثر : مال اندوزی، افزونی، فراوانی، افزون گشتن، فراوان شدن <hr> برابر پارسی : انباشت

مترادف تکاثر : مال اندوزی، افزونی، فراوانی، افزون گشتن، فراوان شدن برابر پارسی : انباشت

تکاثر

<hr> مترادف تکاثف : تراکم، غلظت، فشردگی ، چگالی، انبوهی، فراوانی، متکاثف شدن، فشرده شدن، متراکم شدن <hr> متضاد تکاثف : متخلخل، متخلخل شدن

مترادف تکاثف : تراکم، غلظت، فشردگی ، چگالی، انبوهی، فراوانی، متکاثف شدن، فشرده شدن، متراکم شدن متضاد تکاثف : متخلخل، متخلخل شدن

واژه های حرف "ت" - فرهنگ معین