<hr> مترادف جدول : طرح، نمودار، جو، جویبار، نهر <hr> برابر پارسی : چهار خانه، زیگ

مترادف جدول : طرح، نمودار، جو، جویبار، نهر برابر پارسی : چهار خانه، زیگ

جدول

جدول بندی

جدوی

جدکاره

<hr> مترادف جدی : بهمن ماه، بزغاله نر | جاهد، ساعی، سختگیر، کوشا، مجد، وظیفه شناس، اکید <hr> متضاد جدی : شوخی <hr> برابر پارسی : پرتلاش، پرکار، پشتکاردار

مترادف جدی : بهمن ماه، بزغاله نر | جاهد، ساعی، سختگیر، کوشا، مجد، وظیفه شناس، اکید متضاد جدی : شوخی برابر پارسی : پرتلاش، پرکار، پشتکاردار

جدی

<hr> مترادف جدیت : اهتمام، تلاش، جد، جهد، سخت کوشی، سعی، فعالیت، کوشش، مداومت

مترادف جدیت : اهتمام، تلاش، جد، جهد، سخت کوشی، سعی، فعالیت، کوشش، مداومت

جدیت

<hr> مترادف جدید : اخیر، تازه، طری، موخر، نو، نوین <hr> متضاد جدید : قدیم <hr> برابر پارسی : تازه، نو، نوباوه، نوین

مترادف جدید : اخیر، تازه، طری، موخر، نو، نوین متضاد جدید : قدیم برابر پارسی : تازه، نو، نوباوه، نوین

جدید

جدیر

جدیری

<hr> مترادف جذاب : فریبنده، گیرا، تودل برو، دلربا، زیبا، ملیح، خوشایند، دلپذیر، دلکش <hr> برابر پارسی : گیرا، دلربا، فریبا، فریبنده

مترادف جذاب : فریبنده، گیرا، تودل برو، دلربا، زیبا، ملیح، خوشایند، دلپذیر، دلکش برابر پارسی : گیرا، دلربا، فریبا، فریبنده

جذاب

<hr> مترادف جذابیت : دلربایی، گیرایی، ملاحت <hr> برابر پارسی : گیرایی، گیرایش

مترادف جذابیت : دلربایی، گیرایی، ملاحت برابر پارسی : گیرایی، گیرایش

جذابیت

جذاذ

جذاع

<hr> مترادف جذام : آکله، ابرص، خوره <hr> برابر پارسی : خوره

مترادف جذام : آکله، ابرص، خوره برابر پارسی : خوره

جذام

<hr> مترادف جذب : انجذاب، جاذبه، ربایش، کشش <hr> برابر پارسی : ربایش، کشش، گیرش

مترادف جذب : انجذاب، جاذبه، ربایش، کشش برابر پارسی : ربایش، کشش، گیرش

جذب

<hr> مترادف جذبه : دلربایی، گیرایی، ملاحت، انجذاب، سلطه، خلسه <hr> برابر پارسی : گیرایی

مترادف جذبه : دلربایی، گیرایی، ملاحت، انجذاب، سلطه، خلسه برابر پارسی : گیرایی

جذبه

<hr> مترادف جذر : بن، پایه، ریشه <hr> برابر پارسی : ریشه، مَکَند

مترادف جذر : بن، پایه، ریشه برابر پارسی : ریشه، مَکَند

جذر

جذع

جذل

جذوب

جذوه

<hr> مترادف جر : اوقات تلخی، عصبانیت، لج، پاره، دریدگی، بهانه، دبه | جدال، دعوا، کشمکش <hr> متضاد جر : صلح <hr> برابر پارسی : کشیدگی

مترادف جر : اوقات تلخی، عصبانیت، لج، پاره، دریدگی، بهانه، دبه | جدال، دعوا، کشمکش متضاد جر : صلح برابر پارسی : کشیدگی

جر

جر خوردن

جر زدن

جرأت

جرا

جراب

جرابه

<hr> مترادف جرات : بی باکی، بی پروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه <hr> برابر پارسی : گستاخی، یارا

مترادف جرات : بی باکی، بی پروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه برابر پارسی : گستاخی، یارا

جرات

<hr> برابر پارسی : باربر، گرانکش

برابر پارسی : باربر، گرانکش

جراثقال

جراثیم

<hr> برابر پارسی : کاردپزشک، کرنتگر

برابر پارسی : کاردپزشک، کرنتگر

جراح

<hr> مترادف جراحت : جریحه، ریش، زخم، قرحه، چرک، ریم، صدمه <hr> برابر پارسی : زخم، ریش، ناسور

مترادف جراحت : جریحه، ریش، زخم، قرحه، چرک، ریم، صدمه برابر پارسی : زخم، ریش، ناسور

جراحت

<hr> برابر پارسی : کاردپزشکی، کَرِنت

برابر پارسی : کاردپزشکی، کَرِنت

جراحی

جراد

جرار

جراره

جراسک

جرانغار

<hr> مترادف جراید : روزنامه ها، مطبوعات، دفاتر، دفترها، نیزه ها <hr> برابر پارسی : روزنامه ها

مترادف جراید : روزنامه ها، مطبوعات، دفاتر، دفترها، نیزه ها برابر پارسی : روزنامه ها

جراید

جرایر

<hr> برابر پارسی : بزه ها، گناه ها، لغزها

برابر پارسی : بزه ها، گناه ها، لغزها

جرایم

<hr> مترادف جرب : اگزما، سودا، گر، گری

مترادف جرب : اگزما، سودا، گر، گری

جرب

جرباء

جربز

<hr> مترادف جربزه : جرئت، شهامت، قابلیت، شایستگی، لیاقت، زیرکی <hr> برابر پارسی : زیرک، شایسته، توانا، زيرکی

مترادف جربزه : جرئت، شهامت، قابلیت، شایستگی، لیاقت، زیرکی برابر پارسی : زیرک، شایسته، توانا، زيرکی

واژه های حرف "ج" - فرهنگ معین