<hr> مترادف درو : حصاد، خرمن، غله چینی، محصول، محصول برداری <hr> متضاد درو : کاشت، بذرافشانی

مترادف درو : حصاد، خرمن، غله چینی، محصول، محصول برداری متضاد درو : کاشت، بذرافشانی

درو

<hr> مترادف دروا : تنگ، تنگه، دره، دربایست، دروایست، ضروری

مترادف دروا : تنگ، تنگه، دره، دربایست، دروایست، ضروری

دروا

دروا کردن

درواخ

<hr> مترادف دروازه : باب، در، درب، قاپو

مترادف دروازه : باب، در، درب، قاپو

دروازه

دروانه

درواژ

دروب

<hr> مترادف درود : ثنا، دعا، ستایش، آفرین، تحیت، سلام، رحمت

مترادف درود : ثنا، دعا، ستایش، آفرین، تحیت، سلام، رحمت

درود

درودن

<hr> مترادف درودگر : دروگر، نجار

مترادف درودگر : دروگر، نجار

درودگر

درودگری

دروس

دروش

<hr> مترادف دروغ : افترا، بهتان، بی اصل، بیهوده، ترفند، تهمت، جعل، سقیم، شایعه، شید، فریه، کذب، ناحق، ناصواب <hr> متضاد دروغ : راست، صدق

مترادف دروغ : افترا، بهتان، بی اصل، بیهوده، ترفند، تهمت، جعل، سقیم، شایعه، شید، فریه، کذب، ناحق، ناصواب متضاد دروغ : راست، صدق

دروغ

<hr> مترادف دروغ پرداز : ترفندباف، دروغ باف، دروغ زن، کذاب <hr> متضاد دروغ پرداز : راستگو

مترادف دروغ پرداز : ترفندباف، دروغ باف، دروغ زن، کذاب متضاد دروغ پرداز : راستگو

دروغ پرداز

<hr> مترادف دروغگو : ترفندباف، دروغ پرداز، دروغزن، کاذب، کذاب <hr> متضاد دروغگو : راستگو، صادق، صدیق

مترادف دروغگو : ترفندباف، دروغ پرداز، دروغزن، کاذب، کذاب متضاد دروغگو : راستگو، صادق، صدیق

دروغگو

<hr> مترادف درون : اندر، اندرون، تو، داخل، باطن، نهاد، وجدان <hr> متضاد درون : برون، بیرون

مترادف درون : اندر، اندرون، تو، داخل، باطن، نهاد، وجدان متضاد درون : برون، بیرون

درون

دروند

درونسل

درونه

دروگر

درویدن

درویزه

<hr> مترادف درویش : رهرو، سالک، صوفی، عارف، قلندر، بی چیز، بی نوا، تهیدست، عایل، فقیر، مفلس، نیازمند، زاهد، عزلت گزین، گوشه نشین، معتکف، خاکی <hr> متضاد درویش : توانگر

مترادف درویش : رهرو، سالک، صوفی، عارف، قلندر، بی چیز، بی نوا، تهیدست، عایل، فقیر، مفلس، نیازمند، زاهد، عزلت گزین، گوشه نشین، معتکف، خاکی متضاد درویش : توانگر

درویش

<hr> مترادف درویشی : بی چیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، گدایی، بی نیازی، تصوف، صوفیگری، قلندری <hr> متضاد درویشی : توانگری

مترادف درویشی : بی چیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، گدایی، بی نیازی، تصوف، صوفیگری، قلندری متضاد درویشی : توانگری

درویشی

درپی

<hr> مترادف درک : ادراک، استنباط، دریافت، فهم، مشعر، مکاشفه | اسفل السافلین، جهنم، دوزخ، سقر، نار، هاویه <hr> متضاد درک : بهشت <hr> برابر پارسی : دریافت، گیرایی، یادگیری

مترادف درک : ادراک، استنباط، دریافت، فهم، مشعر، مکاشفه | اسفل السافلین، جهنم، دوزخ، سقر، نار، هاویه متضاد درک : بهشت برابر پارسی : دریافت، گیرایی، یادگیری

درک

درکات

درکردن

درکشیدن

درکه

<hr> مترادف درگاه : آستانه، ایوان، رواق، صفه، طاق، آستان، پیشگاه، حضرت، عتبه، محضر

مترادف درگاه : آستانه، ایوان، رواق، صفه، طاق، آستان، پیشگاه، حضرت، عتبه، محضر

درگاه

درگاهی

درگذاشتن

<hr> مترادف درگذشت : رحلت، فقدان، فوت، مرگ، موت، وفات

مترادف درگذشت : رحلت، فقدان، فوت، مرگ، موت، وفات

درگذشت

<hr> مترادف درگذشتن : رحلت، فوت کردن، مردن، وفات کردن

مترادف درگذشتن : رحلت، فوت کردن، مردن، وفات کردن

درگذشتن

درگرفتن

درگه

<hr> مترادف درگیر : گلاویز، گرفتار، مشغول

مترادف درگیر : گلاویز، گرفتار، مشغول

درگیر

درگیر شدن

<hr> مترادف دری : تابناک، درخشان، درخشنده، روشن | درباری، زبان پارسی، کوهی <hr> متضاد دری : تازی

مترادف دری : تابناک، درخشان، درخشنده، روشن | درباری، زبان پارسی، کوهی متضاد دری : تازی

دری

<hr> مترادف دریا : اقیانوس، بحر، یم، رود <hr> متضاد دریا : بر، خشکی

مترادف دریا : اقیانوس، بحر، یم، رود متضاد دریا : بر، خشکی

واژه های حرف "د" - فرهنگ معین