رخاء

<hr> مترادف رخام : مرمر

رخام

رخاوت

رخبین

رخبینه

<hr> مترادف رخت : پوشاک، جامه، لباس، اثاث البیت، اثاثه، اسباب، اشیا، باروبنه، دارایی، کالا، متاع

مترادف رخت : پوشاک، جامه، لباس، اثاث البیت، اثاثه، اسباب، اشیا، باروبنه، دارایی، کالا، متاع

رخت

رخت انداختن

<hr> مترادف رخت بربستن : درگذشتن، رحلت کردن، فوت کردن، مردن <hr> متضاد رخت بربستن : متولدشدن

مترادف رخت بربستن : درگذشتن، رحلت کردن، فوت کردن، مردن متضاد رخت بربستن : متولدشدن

رخت بربستن

رخت برگرفتن

رخت ساختن

<hr> مترادف رخت شو : گازر

رخت شو

رخت کن

رخت گرداندن

<hr> مترادف رخسار : چهر، چهره، رخ، رخساره، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، گونه، وجنات، وجه

مترادف رخسار : چهر، چهره، رخ، رخساره، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، گونه، وجنات، وجه

رخسار

<hr> مترادف رخساره : چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، سیما، عارض، عذار، وجنات، وجه

مترادف رخساره : چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، سیما، عارض، عذار، وجنات، وجه

رخساره

رخش

<hr> مترادف رخشان : تابنده، تابان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، نیر <hr> متضاد رخشان : تیره، کدر

مترادف رخشان : تابنده، تابان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، نیر متضاد رخشان : تیره، کدر

رخشان

<hr> مترادف رخشنده : تابان، تابناک، تابنده، درخشان، منور، نورانی <hr> متضاد رخشنده : تیره، تار

مترادف رخشنده : تابان، تابناک، تابنده، درخشان، منور، نورانی متضاد رخشنده : تیره، تار

رخشنده

رخشیدن

رخص

<hr> مترادف رخصت : اجازت، اجازه، اذن، دستوری، مرخصی، پروانه، جواز <hr> برابر پارسی : پروانه، بارداد، آزادکردن

مترادف رخصت : اجازت، اجازه، اذن، دستوری، مرخصی، پروانه، جواز برابر پارسی : پروانه، بارداد، آزادکردن

رخصت

رخمه

<hr> مترادف رخنه : سرایت، نفوذ، ثقبه، ثلمه، چاک، درز، روزن، سوراخ، شقاق، شکاف، منفذ <hr> برابر پارسی : رهیافت

مترادف رخنه : سرایت، نفوذ، ثقبه، ثلمه، چاک، درز، روزن، سوراخ، شقاق، شکاف، منفذ برابر پارسی : رهیافت

رخنه

رخو

<hr> مترادف رخوت : بیحالی، رخام، سستی، شلی، ناتوانی، نرمی، وارفتگی، وهن <hr> برابر پارسی : سستی، کرخی، نرمی

مترادف رخوت : بیحالی، رخام، سستی، شلی، ناتوانی، نرمی، وارفتگی، وهن برابر پارسی : سستی، کرخی، نرمی

رخوت

رخچ

رخیدن

<hr> مترادف رخیص : ارزان، کم بها، مناسب <hr> متضاد رخیص : گران

مترادف رخیص : ارزان، کم بها، مناسب متضاد رخیص : گران

رخیص

رخیم

<hr> مترادف رد : اثر، پی، رگه، علامت، نشان، نقش، اعراض، اقاله، امتناع، انکار، بطلان، تقبیح، تکذیب، طرد، فسخ، نفی، نقض، نکول، استرداد، واپس، رفوزه، مردود، وازده <hr> برابر پارسی : نپذیرفتن، باز گرداندن

مترادف رد : اثر، پی، رگه، علامت، نشان، نقش، اعراض، اقاله، امتناع، انکار، بطلان، تقبیح، تکذیب، طرد، فسخ، نفی، نقض، نکول، استرداد، واپس، رفوزه، مردود، وازده برابر پارسی : نپذیرفتن، باز گرداندن

رد

رد زدن

<hr> مترادف رد شدن : رفوزه شدن، مردودشدن، عبور، گذر، عبور کردن، گذشتن <hr> برابر پارسی : گذشتن، گذر کردن

مترادف رد شدن : رفوزه شدن، مردودشدن، عبور، گذر، عبور کردن، گذشتن برابر پارسی : گذشتن، گذر کردن

رد شدن

<hr> برابر پارسی : بالا پوش

رداء

رداء افشاندن

<hr> مترادف ردائت : بداندیشی، بدجنسی، بدطینتی، پستی، تباهی، خبث، غرض، فساد

مترادف ردائت : بداندیشی، بدجنسی، بدطینتی، پستی، تباهی، خبث، غرض، فساد

ردائت

رداس

ردع

ردف

ردم

ردن

ردنگت

<hr> مترادف رده : دسته، رسته، صف، طبقه، قطار، کلاس، گروه

مترادف رده : دسته، رسته، صف، طبقه، قطار، کلاس، گروه

رده

<hr> مترادف رده بندی : تقسیم بندی، طبقه بندی، گروه بندی

مترادف رده بندی : تقسیم بندی، طبقه بندی، گروه بندی

رده بندی

ردود

<hr> مترادف ردی : بد، سیئه، تباه، هالک

مترادف ردی : بد، سیئه، تباه، هالک

ردی

<hr> مترادف ردیف : خط، رج، صف، قطار، توالی <hr> برابر پارسی : پشت سرهم، رج، رده

مترادف ردیف : خط، رج، صف، قطار، توالی برابر پارسی : پشت سرهم، رج، رده

ردیف

<hr> مترادف رذالت : پست فطرتی، پستی، دنائت، شرارت، فرومایگی، ناکسی، نانجیبی <hr> برابر پارسی : فرومایگی، بدگوهری، ناکسی

مترادف رذالت : پست فطرتی، پستی، دنائت، شرارت، فرومایگی، ناکسی، نانجیبی برابر پارسی : فرومایگی، بدگوهری، ناکسی

واژه های حرف "ر" - فرهنگ معین