<hr> مترادف رسیده : پخته، رسا، منضوج، یانع، آمده، وارد، بالغ، پخته <hr> متضاد رسیده : خام، نرسیده

مترادف رسیده : پخته، رسا، منضوج، یانع، آمده، وارد، بالغ، پخته متضاد رسیده : خام، نرسیده

رسیده

<hr> مترادف رسیدگی : بازبینی، بررسی، پژوهش، تحقیق، ممیزی، وارسی، بلوغ، کمال، پختگی

مترادف رسیدگی : بازبینی، بررسی، پژوهش، تحقیق، ممیزی، وارسی، بلوغ، کمال، پختگی

رسیدگی

رسیل

رش

رشاء

رشاد

<hr> مترادف رشادت : جلادت، دلاوری، شجاعت، مردانگی <hr> برابر پارسی : دلیری، دلاوری، پردلی

مترادف رشادت : جلادت، دلاوری، شجاعت، مردانگی برابر پارسی : دلیری، دلاوری، پردلی

رشادت

رشاش

رشاقت

رشت

رشتن

<hr> مترادف رشته : بند، تار، ریسمان، نخ، سلسله، رگه، ماکارونی، شعبه، شاخه، زنجیره، گرایش، پیوک

مترادف رشته : بند، تار، ریسمان، نخ، سلسله، رگه، ماکارونی، شعبه، شاخه، زنجیره، گرایش، پیوک

رشته

رشته فرنگی

رشته پلو

رشتی

رشح

رشحه

<hr> مترادف رشد : رویش، نشو، نمو، بلوغ، کمال، صلاح، هدایت ، ضلالت، غی، گمراهی <hr> برابر پارسی : رُست، رویش، گُوالِش

مترادف رشد : رویش، نشو، نمو، بلوغ، کمال، صلاح، هدایت ، ضلالت، غی، گمراهی برابر پارسی : رُست، رویش، گُوالِش

رشد

رشف

رشق

رشن

رشنیق

<hr> مترادف رشوت : ارتشا، باج، رشوه

مترادف رشوت : ارتشا، باج، رشوه

رشوت

<hr> مترادف رشوه : ارتشا، باج، باج سبیل، پاره، رشوت، لاج، کود <hr> برابر پارسی : باج، لاج، پاره خواری

مترادف رشوه : ارتشا، باج، باج سبیل، پاره، رشوت، لاج، کود برابر پارسی : باج، لاج، پاره خواری

رشوه

رشوه خوار

<hr> مترادف رشک : حسادت، حسد، حسرت، حمیت، غیرت، بخل، غبطه

مترادف رشک : حسادت، حسد، حسرت، حمیت، غیرت، بخل، غبطه

رشک

رشکن

رشکور

<hr> مترادف رشید : بالغ، عاقل، کبیر، بلندبالا، بلندقامت، خوش قدوقامت، رشیق، دلیر، شجاع، گرد <hr> برابر پارسی : دلیر، دلاور، یل

مترادف رشید : بالغ، عاقل، کبیر، بلندبالا، بلندقامت، خوش قدوقامت، رشیق، دلیر، شجاع، گرد برابر پارسی : دلیر، دلاور، یل

رشید

رشیق

رصاد

رصاص

رصانت

<hr> مترادف رصد : زیج، نظاره گری، نظردوختن، مراقبت، مواظبت، نظارت، نگهبانی <hr> برابر پارسی : رَسَد، چشم دوختن، نگرش

مترادف رصد : زیج، نظاره گری، نظردوختن، مراقبت، مواظبت، نظارت، نگهبانی برابر پارسی : رَسَد، چشم دوختن، نگرش

رصد

رصد بستن

رصدبستن

رصدبند

<hr> برابر پارسی : دیدگاه

رصدخانه

رصدی

رصف

رصید

رصین

<hr> مترادف رضا : تراضی، خشنود، خوشحال، خوشدل، راضی، رضایت، قانع، قبول، مجاب، موافقت، همداستانی <hr> برابر پارسی : خشنود، خرسند، خوشدل، خرسندی

مترادف رضا : تراضی، خشنود، خوشحال، خوشدل، راضی، رضایت، قانع، قبول، مجاب، موافقت، همداستانی برابر پارسی : خشنود، خرسند، خوشدل، خرسندی

رضا

<hr> مترادف رضا دادن : ارتضا، تراضی، رضایتمندی

مترادف رضا دادن : ارتضا، تراضی، رضایتمندی

رضا دادن

رضاع

رضاعت

<hr> مترادف رضایت : تراضی، خشنودی، رضا، رضامندی، قبول <hr> برابر پارسی : خوشنودی

مترادف رضایت : تراضی، خشنودی، رضا، رضامندی، قبول برابر پارسی : خوشنودی

رضایت

<hr> مترادف رضایت بخش : پذیرفتنی، راضی کننده، رضایت آمیز، قابل قبول <hr> برابر پارسی : خوشنودکننده

مترادف رضایت بخش : پذیرفتنی، راضی کننده، رضایت آمیز، قابل قبول برابر پارسی : خوشنودکننده

واژه های حرف "ر" - فرهنگ معین