ریش

ریش بابا

ریش تراش

ریش ریش

<hr> مترادف ریش سفید : پیر، سالخورده، کهنسال، مسن، معمر، بزرگ، کبیر، معمم

مترادف ریش سفید : پیر، سالخورده، کهنسال، مسن، معمر، بزرگ، کبیر، معمم

ریش سفید

ریش و پشم

ریشاریش

<hr> مترادف ریشخند : استهزا، تمسخر، شوخی، لودگی، مسخره

مترادف ریشخند : استهزا، تمسخر، شوخی، لودگی، مسخره

ریشخند

ریشمال

ریشمالی

<hr> مترادف ریشه : اصل، بن، بنیاد، بیخ، پایه، رگه، جذر، رادیکال

مترادف ریشه : اصل، بن، بنیاد، بیخ، پایه، رگه، جذر، رادیکال

ریشه

ریشه کن کردن

ریشه یابی

ریشو

ریشیدن

ریع

ریع کردن

ریعان

ریغ

ریغماسی

ریغو

ریق

ریل

<hr> برابر پارسی : آسوده

ریلکس

<hr> مترادف ریم : پلیدی، جراحت، چرک، کثافت

مترادف ریم : پلیدی، جراحت، چرک، کثافت

ریم

ریم آهن

ریم آهنگ

ریم اهن

ریم اهنگ

ریمازه

ریمل

ریمن

ریمه

ریمیا

رین

<hr> برابر پارسی : آوردگاه

رینگ

<hr> مترادف ریه : جگر، شش <hr> برابر پارسی : شُش

مترادف ریه : جگر، شش برابر پارسی : شُش

ریه

<hr> مترادف ریو : حیله، خدعه، دستان، ریب، فسون، مکر، نیرنگ

مترادف ریو : حیله، خدعه، دستان، ریب، فسون، مکر، نیرنگ

واژه های حرف "ر" - فرهنگ معین