<hr> مترادف سرمشق : اسوه، الگو، نمونه، انموذج، سرخط، دستور کار <hr> برابر پارسی : نمونه

مترادف سرمشق : اسوه، الگو، نمونه، انموذج، سرخط، دستور کار برابر پارسی : نمونه

سرمشق

<hr> برابر پارسی : سرنوشتار

سرمقاله

<hr> مترادف سرمنزل : منزلگاه، مقصد، منزل، اقامتگاه، مقام، استراحتگاه، مرحله

مترادف سرمنزل : منزلگاه، مقصد، منزل، اقامتگاه، مقام، استراحتگاه، مرحله

سرمنزل

<hr> مترادف سرمه : کحل ، سیاهی، تیرگی، تاریکی <hr> متضاد سرمه : توتیا

مترادف سرمه : کحل ، سیاهی، تیرگی، تاریکی متضاد سرمه : توتیا

سرمه

<hr> مترادف سرنا : سورنای، شهنا

مترادف سرنا : سورنای، شهنا

سرنا

سرناد

سرناوی

سرناچی

<hr> مترادف سرند : خاک بیز، غربال، غربیل <hr> متضاد سرند : الک

مترادف سرند : خاک بیز، غربال، غربیل متضاد سرند : الک

سرند

<hr> مترادف سرنشین : راکب، مسافر خودرو، اتوبوس، کشتی، هواپیما ، خلبان، ناخدا، کاپیتان کشتی <hr> متضاد سرنشین : راننده

مترادف سرنشین : راکب، مسافر خودرو، اتوبوس، کشتی، هواپیما ، خلبان، ناخدا، کاپیتان کشتی متضاد سرنشین : راننده

سرنشین

سرنهادن

سرنوبه

<hr> مترادف سرنوشت : اقبال، بخت، تقدیر، طالع، قدر، قسمت، قضا، مقدر، نصیب، سرگذشت، ماجرا، سرانجام، عاقبت

مترادف سرنوشت : اقبال، بخت، تقدیر، طالع، قدر، قسمت، قضا، مقدر، نصیب، سرگذشت، ماجرا، سرانجام، عاقبت

سرنوشت

<hr> مترادف سرنگ : آمپول، آبدزدک

مترادف سرنگ : آمپول، آبدزدک

سرنگ

<hr> مترادف سرنگون : باژگونه، سرازیر، معکوس، معلق، نگونسار، وارو، واژگون، قلع وقمع، منتکس، منقرض

مترادف سرنگون : باژگونه، سرازیر، معکوس، معلق، نگونسار، وارو، واژگون، قلع وقمع، منتکس، منقرض

سرنگون

سرنی

<hr> مترادف سرنیزه : رمح، سنان

مترادف سرنیزه : رمح، سنان

سرنیزه

<hr> مترادف سره : بی آلایش، بی آمیغ، بی غش، پاک، خالص، ناب، نیامیخته ، درست، صحیح ، خوب، نیک ، کامل، بی نقص <hr> متضاد سره : ناسره، نادرست، بد، ناقص

مترادف سره : بی آلایش، بی آمیغ، بی غش، پاک، خالص، ناب، نیامیخته ، درست، صحیح ، خوب، نیک ، کامل، بی نقص متضاد سره : ناسره، نادرست، بد، ناقص

سره

سره سره

سره مرد

سرهال

<hr> مترادف سرهم بندی : کارسرسری، کار بی دقت

مترادف سرهم بندی : کارسرسری، کار بی دقت

سرهم بندی

سرهنگ

<hr> مترادف سرو : سروبن، درخت سرو | سرویس | سرویس

مترادف سرو : سروبن، درخت سرو | سرویس | سرویس

سرو

سرو بر کردن

سرو چمان

سروا

سرواد

سرواده

<hr> مترادف سروال : پیژاما، تنبان، شلوار

مترادف سروال : پیژاما، تنبان، شلوار

سروال

<hr> مترادف سروان : افسر، سلطان، فرمانده گروهان

مترادف سروان : افسر، سلطان، فرمانده گروهان

سروان

<hr> مترادف سرود : آواز، آهنگ، ترانه، تصنیف، خنیا، نشید، نغمه، نوا <hr> متضاد سرود : مرثیه، نوحه

مترادف سرود : آواز، آهنگ، ترانه، تصنیف، خنیا، نشید، نغمه، نوا متضاد سرود : مرثیه، نوحه

سرود

<hr> مترادف سرودن : سراییدن، شعرگفتن، آواز خواندن، تغنی کردن

مترادف سرودن : سراییدن، شعرگفتن، آواز خواندن، تغنی کردن

سرودن

سروده

سرودی

<hr> مترادف سرور : بزرگ، پیشوا، خداوندگار، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرکرده، صندید، عمید، مخدوم، مهتر، والا | خوشحالی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، مسرت، نشاط <hr> متضاد سرور : خادم، کهتر، نوکر، بنده، غلام | اندوه، حزن، غم <hr> برابر پارسی : شادی، شادمانی، سرخوشی

مترادف سرور : بزرگ، پیشوا، خداوندگار، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرکرده، صندید، عمید، مخدوم، مهتر، والا | خوشحالی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، مسرت، نشاط متضاد سرور : خادم، کهتر، نوکر، بنده، غلام | اندوه، حزن، غم برابر پارسی : شادی، شادمانی، سرخوشی

سرور

<hr> مترادف سروش : جبرئیل، فرشته، مطیع، ملک، نیوشا، هاتف، جبرائیل، پیک ایزدی، الهام، پیام غیبی، هفدهمین روز ماه شمسی

مترادف سروش : جبرئیل، فرشته، مطیع، ملک، نیوشا، هاتف، جبرائیل، پیک ایزدی، الهام، پیام غیبی، هفدهمین روز ماه شمسی

سروش

<hr> مترادف سروقت : سراغ، پرسش، جست وجو، دیدار، مقام، جایگاه <hr> برابر پارسی : به هنگام

مترادف سروقت : سراغ، پرسش، جست وجو، دیدار، مقام، جایگاه برابر پارسی : به هنگام

سروقت

سرون

سروی

<hr> مترادف سرویس : خدمت، خدمات کار، وظیفه، ماموریت، دست، دستگاه، وسیله نقلیه ویژه، خدمت بها، تعمیر، بازبینی، سازمان، دائره، موسسه <hr> برابر پارسی : دستیاری، یاری

مترادف سرویس : خدمت، خدمات کار، وظیفه، ماموریت، دست، دستگاه، وسیله نقلیه ویژه، خدمت بها، تعمیر، بازبینی، سازمان، دائره، موسسه برابر پارسی : دستیاری، یاری

سرویس

سرپاس

سرپاسبان

سرپاش

سرپایان

سرپایی

سرپر

<hr> مترادف سرپرست : قیم، متصدی، مسئول، بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، مدیر، راعی، کفیل، مباشر، متولی، وصی، ولی

مترادف سرپرست : قیم، متصدی، مسئول، بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، مدیر، راعی، کفیل، مباشر، متولی، وصی، ولی

واژه های حرف "س" - فرهنگ معین