فرهنگ معین

<hr> مترادف شبگیری : بی خوابی، بیداری، شب زنده داری، یقظه

مترادف شبگیری : بی خوابی، بیداری، شب زنده داری، یقظه

شبگیری

<hr> مترادف شبیخون : تک، تهاجم، حمله، شب تاز، قتل عام، یورش

مترادف شبیخون : تک، تهاجم، حمله، شب تاز، قتل عام، یورش

شبیخون

شبیر

شبینه

<hr> مترادف شبیه : تالی، جور، عوض، قبیل، قرین، کفو، ماننده، مانسته، مانند، متشابه، متماثل، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، هماننده، همانند، همسان، تعزیه، نمایش <hr> متضاد شبیه : متضاد، مختلف <hr> برابر پارسی : مانند، همانند، همدیس، همسان، همگون

مترادف شبیه : تالی، جور، عوض، قبیل، قرین، کفو، ماننده، مانسته، مانند، متشابه، متماثل، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، هماننده، همانند، همسان، تعزیه، نمایش متضاد شبیه : متضاد، مختلف برابر پارسی : مانند، همانند، همدیس، همسان، همگون

شبیه

شت

<hr> مترادف شتا : زمستان، گرسنه، ناهار <hr> متضاد شتا : صیف

مترادف شتا : زمستان، گرسنه، ناهار متضاد شتا : صیف

شتا

شتاء

<hr> مترادف شتاب : تسریع، تعجیل، تندی، سرعت، عجله <hr> متضاد شتاب : درنگ، کندی

مترادف شتاب : تسریع، تعجیل، تندی، سرعت، عجله متضاد شتاب : درنگ، کندی

شتاب

شتاب گرفتن

شتابکاری

شتابیدن

شتات

<hr> مترادف شتافتن : رفتن، عازم شدن، عزیمت کردن، شتاب کردن، عجله کردن <hr> متضاد شتافتن : ماندن، درنگ کردن

مترادف شتافتن : رفتن، عازم شدن، عزیمت کردن، شتاب کردن، عجله کردن متضاد شتافتن : ماندن، درنگ کردن

شتافتن

شتالنگ

شتاک

<hr> مترادف شتر : ابل، اشتر، جمل، ناقه

مترادف شتر : ابل، اشتر، جمل، ناقه

شتر

شتر گاو پلنگ

شترخان

شتردل

شترمرغ

شتره

شتره زدن

شترکینه

شترگلو

شتل

<hr> مترادف شتم : بدگویی، دشنام، زشتیاد، سخن زشت، فحش، ناسزا، ناسزاگویی <hr> برابر پارسی : ناسزاگویی

مترادف شتم : بدگویی، دشنام، زشتیاد، سخن زشت، فحش، ناسزا، ناسزاگویی برابر پارسی : ناسزاگویی

شتم

شته

<hr> مترادف شتوی : زمستانه، زمستانی <hr> متضاد شتوی : صیفی

مترادف شتوی : زمستانه، زمستانی متضاد شتوی : صیفی

شتوی

شتک زدن

شتیت

شج

شجاج

<hr> مترادف شجاع : باجرئت، بهادر، بی باک، پهلوان، تهمتن، جسور، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلاور، دلیر، رشید، شیردل، مبارز، نترس، نیو <hr> متضاد شجاع : جبون <hr> برابر پارسی : دلیر، پردل، دلاور، شیردل، گُرد

مترادف شجاع : باجرئت، بهادر، بی باک، پهلوان، تهمتن، جسور، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلاور، دلیر، رشید، شیردل، مبارز، نترس، نیو متضاد شجاع : جبون برابر پارسی : دلیر، پردل، دلاور، شیردل، گُرد

شجاع

<hr> مترادف شجاعت : پرجگری، پهلوانی، جلادت، جنگاوری، جنگجویی، دلاوری، دلیری، رشادت، شهامت، قهرمانی، مردانگی، یلی <hr> متضاد شجاعت : جبن <hr> برابر پارسی : دلیری، دلاوری

مترادف شجاعت : پرجگری، پهلوانی، جلادت، جنگاوری، جنگجویی، دلاوری، دلیری، رشادت، شهامت، قهرمانی، مردانگی، یلی متضاد شجاعت : جبن برابر پارسی : دلیری، دلاوری

شجاعت

شجام

شجانیدن

شجانیده

<hr> مترادف شجر : درخت، درختچه، نهال

مترادف شجر : درخت، درختچه، نهال

شجر

<hr> مترادف شجره نامه : شجره النسب، نسب نامه <hr> برابر پارسی : تبارنامه

مترادف شجره نامه : شجره النسب، نسب نامه برابر پارسی : تبارنامه

شجره نامه

شجری

شجن

شجه

شجون

شجیع

شح

شحمه

<hr> مترادف شحنه : پاسبان، داروغه، ضابط، عسس، گزمه، محتسب، نگهبان <hr> برابر پارسی : پاسبان، پاسدار، شبگرد

مترادف شحنه : پاسبان، داروغه، ضابط، عسس، گزمه، محتسب، نگهبان برابر پارسی : پاسبان، پاسدار، شبگرد

واژه های حرف "ش" - فرهنگ معین