عنان بازکشیدن

عنان برشکستن

عنان تافتن

عنان جنباندن

عنان دادن

عنان ربودن

عنان رها کردن

عنان زنان

عنان سبک کردن

عنان فرو گرفتن

عنان فروگرفتن

عنان پیچ

عنان کشیدن

عنان گران کردن

عنان گرد کردن

عنان گردانیدن

عنان گرفتن

عنان گشادن

عنان گشاده

عنانی کردن

<hr> برابر پارسی : سربرگ ها، سرنویس ها، فرنام ها

برابر پارسی : سربرگ ها، سرنویس ها، فرنام ها

عناوین

عناک

<hr> مترادف عنایت : اعتنا، التفات، تفضل، تمایل، توجه، فیض، لطف، مرحمت، مهربانی، میل، نظر، نگاه <hr> برابر پارسی : مهرورزی، مهربانی، بزرگواری، آگاهی

مترادف عنایت : اعتنا، التفات، تفضل، تمایل، توجه، فیض، لطف، مرحمت، مهربانی، میل، نظر، نگاه برابر پارسی : مهرورزی، مهربانی، بزرگواری، آگاهی

عنایت

<hr> برابر پارسی : پرداختن به، پرداختن

برابر پارسی : پرداختن به، پرداختن

عنایت کردن

<hr> مترادف عنب : انگور

عنب

<hr> مترادف عنبر : عنبربو، گل گندم، فتنه <hr> برابر پارسی : انبر، زغال اخته، شاهبوی

مترادف عنبر : عنبربو، گل گندم، فتنه برابر پارسی : انبر، زغال اخته، شاهبوی

عنبر

عنبربار

عنبرسوز

عنبری

عنبرینه

عنبیه

عنت

<hr> مترادف عنتر : میمون، بدترکیب، زشت <hr> برابر پارسی : انتر

مترادف عنتر : میمون، بدترکیب، زشت برابر پارسی : انتر

عنتر

عند

عنداللزوم

<hr> برابر پارسی : سرخواست، سر خواست

برابر پارسی : سرخواست، سر خواست

عندالمطالبه

<hr> مترادف عندلیب : بلبل، هزار، هزارآوا، هزاردستان <hr> برابر پارسی : بلبل، هزار دستان

مترادف عندلیب : بلبل، هزار، هزارآوا، هزاردستان برابر پارسی : بلبل، هزار دستان

عندلیب

<hr> مترادف عنصر : آخشیج، بسیط، جزء، ماده <hr> برابر پارسی : بن، مایه، آخشیج، بن پاره، مات

مترادف عنصر : آخشیج، بسیط، جزء، ماده برابر پارسی : بن، مایه، آخشیج، بن پاره، مات

عنصر

عنصل

عنعنه

<hr> مترادف عنف : جبر، خشونت، درشتی، زور، قهر <hr> متضاد عنف : لطف

مترادف عنف : جبر، خشونت، درشتی، زور، قهر متضاد عنف : لطف

عنف

<hr> مترادف عنفوان : آغاز، ابتدا، اوان، اوایل، اول، بدایت، بدو، شروع <hr> متضاد عنفوان : اختتام، پایان <hr> برابر پارسی : آغاز، سرآغاز

مترادف عنفوان : آغاز، ابتدا، اوان، اوایل، اول، بدایت، بدو، شروع متضاد عنفوان : اختتام، پایان برابر پارسی : آغاز، سرآغاز

عنفوان

<hr> مترادف عنق : خر، گردن، معطف

مترادف عنق : خر، گردن، معطف

عنق

<hr> مترادف عنقا : سیمرغ <hr> برابر پارسی : سیمرغ، مرغ افسانه یی، سئنه

مترادف عنقا : سیمرغ برابر پارسی : سیمرغ، مرغ افسانه یی، سئنه

عنقا

<hr> مترادف عنقریب : بزودی <hr> برابر پارسی : بزودی، به همین نزدیکی | به زودی

مترادف عنقریب : بزودی برابر پارسی : بزودی، به همین نزدیکی | به زودی

عنقریب

عنن

<hr> مترادف عنوان : آغاز، دیباچه، اسم، خطاب، شهرت، کنیه، لقب، نام، آدرس، نشانی <hr> برابر پارسی : نام، فرنامه، پیش گفتار، دیباچه، سرآغاز، برنام، پاژنام، سرنویس، فرنام

مترادف عنوان : آغاز، دیباچه، اسم، خطاب، شهرت، کنیه، لقب، نام، آدرس، نشانی برابر پارسی : نام، فرنامه، پیش گفتار، دیباچه، سرآغاز، برنام، پاژنام، سرنویس، فرنام

عنوان

<hr> مترادف عنود : ستیزه کار، عنادورز، عنید، کینه توز، کینه جو، گردنکش، متمرد، نافرمان

مترادف عنود : ستیزه کار، عنادورز، عنید، کینه توز، کینه جو، گردنکش، متمرد، نافرمان

واژه های حرف "ع" - فرهنگ معین