<hr> مترادف غضب : برآشفتگی، برافروختگی، تندمزاجی، تندی، تیزی، خشم، خشمگین، خشمناکی، سخط، عتاب، عصبانیت، غیظ، قهر، هیجان <hr> برابر پارسی : اندوه، تند خویی، خشم

مترادف غضب : برآشفتگی، برافروختگی، تندمزاجی، تندی، تیزی، خشم، خشمگین، خشمناکی، سخط، عتاب، عصبانیت، غیظ، قهر، هیجان برابر پارسی : اندوه، تند خویی، خشم

غضب

<hr> مترادف غضبان : خشمگین، خشمناک، دژم، ژیان، عصبانی

مترادف غضبان : خشمگین، خشمناک، دژم، ژیان، عصبانی

غضبان

<hr> برابر پارسی : کرتو

غضروف

غضن

<hr> مترادف غضنفر : اسد، حیدر، شیر، ضیغم

مترادف غضنفر : اسد، حیدر، شیر، ضیغم

غضنفر

غضوب

<hr> مترادف غطاء : پرده، پوشش، غشاء، غشاوه، لایه

مترادف غطاء : پرده، پوشش، غشاء، غشاوه، لایه

غطاء

غطاس

غطریف

غطیط

<hr> مترادف غفار : آمرزگار، آمرزنده، بخشایشگر، غفور <hr> برابر پارسی : آمرزگار فراخآمرز، آمرزگار

مترادف غفار : آمرزگار، آمرزنده، بخشایشگر، غفور برابر پارسی : آمرزگار فراخآمرز، آمرزگار

غفار

غفج

غفج کردن

غفجی

غفر

<hr> مترادف غفران : آمرزش، بخشش، رحمت، مغفرت <hr> برابر پارسی : آمرزش، بخشایش

مترادف غفران : آمرزش، بخشش، رحمت، مغفرت برابر پارسی : آمرزش، بخشایش

غفران

<hr> مترادف غفلت : اهمال، بی خبری، تسامح، تغافل، تکاهل، تهاون، حماقت، سستی، سهل انگاری، فراموشی، مسامحه، ناآگاهی، نسیان <hr> متضاد غفلت : آگاهی، بیداری <hr> برابر پارسی : فراموشکاری، از یاد بردن، فروگذاری، ناآگاهی

مترادف غفلت : اهمال، بی خبری، تسامح، تغافل، تکاهل، تهاون، حماقت، سستی، سهل انگاری، فراموشی، مسامحه، ناآگاهی، نسیان متضاد غفلت : آگاهی، بیداری برابر پارسی : فراموشکاری، از یاد بردن، فروگذاری، ناآگاهی

غفلت

<hr> مترادف غفلتا : بغتتاً، غافلگیرانه، ناگهان، یک دفعه، یک مرتبه، یکهو <hr> برابر پارسی : ناگهان، ناگاه، سرزده

مترادف غفلتا : بغتتاً، غافلگیرانه، ناگهان، یک دفعه، یک مرتبه، یکهو برابر پارسی : ناگهان، ناگاه، سرزده

غفلتا

غفلتاً

غفه

<hr> مترادف غفور : آمرزگار، آمرزنده، غفار <hr> برابر پارسی : آمرزگار، بخشایشگر، بخشاینده

مترادف غفور : آمرزگار، آمرزنده، غفار برابر پارسی : آمرزگار، بخشایشگر، بخشاینده

غفور

غفیر

غفیله

<hr> مترادف غل : بند، زنجیر، طوق، قلاده، گردن بند | غلا، قحط، کمیابی، خشکسالی، قحطسالی <hr> برابر پارسی : زنجیر، پای بند، بند

مترادف غل : بند، زنجیر، طوق، قلاده، گردن بند | غلا، قحط، کمیابی، خشکسالی، قحطسالی برابر پارسی : زنجیر، پای بند، بند

غل

غل خوردن

غل دادن

غل زدن

غل کردن

غلاء

غلاب

<hr> برابر پارسی : گندم، ارزن، برنج، جو، ذرت

برابر پارسی : گندم، ارزن، برنج، جو، ذرت

غلات

غلاظ

<hr> مترادف غلاف : پوشش، جلد، نیام <hr> برابر پارسی : نیام، روکش

مترادف غلاف : پوشش، جلد، نیام برابر پارسی : نیام، روکش

غلاف

غلاف کردن

غلاله

<hr> مترادف غلام : جوان، طفل، فرزند، بنده، چاکر، خادم، خدمتکار، زرخرید، عبد، مستخدم، مملوک، نوکر، غلمان <hr> متضاد غلام : ارباب <hr> برابر پارسی : برده، بنده، سرسپرده

مترادف غلام : جوان، طفل، فرزند، بنده، چاکر، خادم، خدمتکار، زرخرید، عبد، مستخدم، مملوک، نوکر، غلمان متضاد غلام : ارباب برابر پارسی : برده، بنده، سرسپرده

غلام

<hr> مترادف غلام باره : امردباز، شاهدباز، لواطکار | امردباز، ساده پرست، سنده باز

مترادف غلام باره : امردباز، شاهدباز، لواطکار | امردباز، ساده پرست، سنده باز

غلام باره

<hr> مترادف غلام بارگی : امردبارگی، بچه بازی، شاهدبازی

مترادف غلام بارگی : امردبارگی، بچه بازی، شاهدبازی

غلام بارگی

غلام بچه

غلام گردش

غلامباره

غلامبارگی

غلب

غلباء

<hr> مترادف غلبه : استیلا، پیروزی، تسلط، تصرف، چیرگی، درازدستی، سلطه، سیطره، ظفر، فتح، قهر، نجاح، نصرت <hr> برابر پارسی : چیرگی، چیره شدن، پیروزمند

مترادف غلبه : استیلا، پیروزی، تسلط، تصرف، چیرگی، درازدستی، سلطه، سیطره، ظفر، فتح، قهر، نجاح، نصرت برابر پارسی : چیرگی، چیره شدن، پیروزمند

واژه های حرف "غ" - فرهنگ معین