<hr> مترادف غبارروبی : پاک سازی، تنظیف، غبارزدایی، گردزدایی، گردگیری

مترادف غبارروبی : پاک سازی، تنظیف، غبارزدایی، گردزدایی، گردگیری

غبارروبی

غباری

غباری گرفتن

غباز

غباوت

غبب

<hr> مترادف غبرا : خاک، گل

غبرا

<hr> مترادف غبطه : حسرت، رشک، آرزو، تمنا، سود، فایده، نفع، سرور، شادی <hr> برابر پارسی : آرزومند، افسوس، دریغ

مترادف غبطه : حسرت، رشک، آرزو، تمنا، سود، فایده، نفع، سرور، شادی برابر پارسی : آرزومند، افسوس، دریغ

غبطه

<hr> برابر پارسی : زیر زنخ

غبغب

<hr> مترادف غبن : تغابن، فریب، فسوس، گول، خسارت، زیان، ضرر، افسوس، حیف، دریغ <hr> برابر پارسی : فریب، زیان، گزند، گول

مترادف غبن : تغابن، فریب، فسوس، گول، خسارت، زیان، ضرر، افسوس، حیف، دریغ برابر پارسی : فریب، زیان، گزند، گول

غبن

غبنا

غبوق

غبی

غبین

غت

<hr> مترادف غث : کم گوشت، لاغر، کذب، نادرست ، چاق، سمین، فربه، درست، راست

مترادف غث : کم گوشت، لاغر، کذب، نادرست ، چاق، سمین، فربه، درست، راست

غث

<hr> مترادف غثیان : استفراغ، تهوع، عق، قی

مترادف غثیان : استفراغ، تهوع، عق، قی

غثیان

غجر

غجرچی

غد

غدا

غدات

<hr> مترادف غدار : جفاکار، جورپیشه، بی وفا، پیمان شکن، خائن، محتال، محتاله، محیل، مکار <hr> برابر پارسی : بدکار، نا بکار، بد سرشت، بد نهاد، ستمکار

مترادف غدار : جفاکار، جورپیشه، بی وفا، پیمان شکن، خائن، محتال، محتاله، محیل، مکار برابر پارسی : بدکار، نا بکار، بد سرشت، بد نهاد، ستمکار

غدار

غداره

غداری

غدایر

غدد

<hr> مترادف غدر : بی وفایی، پیمان شکنی، نقض عهد، جفا، جور، خیانت، تزویر، حیله، فریب، مکر <hr> برابر پارسی : فریب، نابکاری، پیمان شکنی، دورویی

مترادف غدر : بی وفایی، پیمان شکنی، نقض عهد، جفا، جور، خیانت، تزویر، حیله، فریب، مکر برابر پارسی : فریب، نابکاری، پیمان شکنی، دورویی

غدر

غدره

غدرک

غدنگ

<hr> مترادف غده : آژخ، تومور، دژپیه، دشپیل <hr> برابر پارسی : گره، پیچیدگی، دژپیه

مترادف غده : آژخ، تومور، دژپیه، دشپیل برابر پارسی : گره، پیچیدگی، دژپیه

غده

غدو

<hr> مترادف غدیر : آبگیر، برکه، برم، تالاب

مترادف غدیر : آبگیر، برکه، برم، تالاب

غدیر

غدیره

<hr> مترادف غذا : خوراک، خوردنی، طعام، قوت، مائده <hr> برابر پارسی : خوراک، خوراکی، خوردنی، خورش

مترادف غذا : خوراک، خوردنی، طعام، قوت، مائده برابر پارسی : خوراک، خوراکی، خوردنی، خورش

غذا

<hr> مترادف غذاخوری : رستوران، کافه رستوران، بشقاب، ظرف، تغذیه

مترادف غذاخوری : رستوران، کافه رستوران، بشقاب، ظرف، تغذیه

غذاخوری

<hr> مترادف غر : بی عصمت، جلب، روسپی، فاحشه، خصی، عنین، ناتوان | غرولند، نق، شکسته، فرورفته، فتق دار، فتقی

مترادف غر : بی عصمت، جلب، روسپی، فاحشه، خصی، عنین، ناتوان | غرولند، نق، شکسته، فرورفته، فتق دار، فتقی

غر

غر انداختن

غر زدن

غر و لند زدن

<hr> مترادف غرا : رسا، فصیح، درخشان، روشن

مترادف غرا : رسا، فصیح، درخشان، روشن

غرا

<hr> مترادف غراب : جهاز، سفینه، کشتی، ناو، زاغ، کلاغ

مترادف غراب : جهاز، سفینه، کشتی، ناو، زاغ، کلاغ

واژه های حرف "غ" - فرهنگ معین