<hr> مترادف غرق : خفه، غرقه، غریق، غوطه، فرورفته، مستغرق، گرفتار، شیفته، مجذوب <hr> برابر پارسی : مردن درآب

مترادف غرق : خفه، غرقه، غریق، غوطه، فرورفته، مستغرق، گرفتار، شیفته، مجذوب برابر پارسی : مردن درآب

غرق

<hr> مترادف غرقاب : غرقابه، گرداب <hr> متضاد غرقاب : پایاب <hr> برابر پارسی : آب ژرف

مترادف غرقاب : غرقابه، گرداب متضاد غرقاب : پایاب برابر پارسی : آب ژرف

غرقاب

<hr> مترادف غرقه : مستغرق، غریق، فرورفته، مغروق

مترادف غرقه : مستغرق، غریق، فرورفته، مغروق

غرقه

غرقی

غرم

غرما کردن

غرمج

غرموت

غرنبش

غرنبه

غرنبیدن

غرند

غرنوق

غرنگ

غرنگیدن

<hr> مترادف غره : غرش، اول، اول ماه، پیشانی، ماه نو، هلال | گستاخ، متکبر، مغرور، فریفته، گول خورده، بی خبری، غفلت <hr> متضاد غره : سلخ | <hr> برابر پارسی : خودخواه، خود پسند

مترادف غره : غرش، اول، اول ماه، پیشانی، ماه نو، هلال | گستاخ، متکبر، مغرور، فریفته، گول خورده، بی خبری، غفلت متضاد غره : سلخ | برابر پارسی : خودخواه، خود پسند

غره

غره کردن

غرو

غرواش

<hr> مترادف غروب : افول، شام، شامگاهان، عشا <hr> متضاد غروب : طلوع، سحر <hr> برابر پارسی : شامگاه، ایوار، فروشد

مترادف غروب : افول، شام، شامگاهان، عشا متضاد غروب : طلوع، سحر برابر پارسی : شامگاه، ایوار، فروشد

غروب

<hr> مترادف غرور : تفاخر، تفرعن، تکبر، خودخواهی، خودبزرگ بینی، خودپسندی، خودبینی، خودستایی، خویشتن بینی، فخر، کبر، منیت، نخوت، جوش <hr> متضاد غرور : خضوع <hr> برابر پارسی : خودخواهی، ابرخویشی، باد، برتنی، خود پسندی

مترادف غرور : تفاخر، تفرعن، تکبر، خودخواهی، خودبزرگ بینی، خودپسندی، خودبینی، خودستایی، خویشتن بینی، فخر، کبر، منیت، نخوت، جوش متضاد غرور : خضوع برابر پارسی : خودخواهی، ابرخویشی، باد، برتنی، خود پسندی

غرور

غرور خریدن

غرور خوردن

غرور دادن

<hr> مترادف غرولند : اعتراض، غر، غرغر

مترادف غرولند : اعتراض، غر، غرغر

غرولند

غرولند زدن

غرچه

غرچک

غرچگی

<hr> مترادف غرچی : قرشمال، کولی، لوری، لولی

مترادف غرچی : قرشمال، کولی، لوری، لولی

غرچی

غرگی

غری

<hr> مترادف غریب : بیگانه، غریبه، ناآشنا، ناشناخته، ناشناس، بیکس، فقیر، نامحرم، اجنبی، خارجی، بدیع، حیرت انگیز، شگفت، شگفت آور، عجیب، غیرعادی، طرفه، طریف، نو، دورازوطن، دورافتاده <hr> متضاد غریب : آشنا، خویش <hr> برابر پارسی : دورافتاده، بی کس، دور از کاشانه، دور از زادگاه، بیگانه، دور، دور از، ناآشنا، ناشناخته

مترادف غریب : بیگانه، غریبه، ناآشنا، ناشناخته، ناشناس، بیکس، فقیر، نامحرم، اجنبی، خارجی، بدیع، حیرت انگیز، شگفت، شگفت آور، عجیب، غیرعادی، طرفه، طریف، نو، دورازوطن، دورافتاده متضاد غریب : آشنا، خویش برابر پارسی : دورافتاده، بی کس، دور از کاشانه، دور از زادگاه، بیگانه، دور، دور از، ناآشنا، ناشناخته

غریب

غریب آمدن

غریب امدن

غریب زاده

غریب شمار

غریب گز

<hr> مترادف غریبه : اجنبی، بیگانه، غریب، غیر، نامحرم <hr> متضاد غریبه : آشنا، خودی <hr> برابر پارسی : بیگانه، ناآشنا، ناشناس

مترادف غریبه : اجنبی، بیگانه، غریب، غیر، نامحرم متضاد غریبه : آشنا، خودی برابر پارسی : بیگانه، ناآشنا، ناشناس

غریبه

غریبی کردن

<hr> برابر پارسی : خروشیدن، فریاد زدن

برابر پارسی : خروشیدن، فریاد زدن

غریدن

غریر

<hr> مترادف غریزه : سرشت، طبع، طبیعت، نهاد <hr> برابر پارسی : سرشت، نهاد، خوی

مترادف غریزه : سرشت، طبع، طبیعت، نهاد برابر پارسی : سرشت، نهاد، خوی

غریزه

<hr> مترادف غریزی : جبلی، ذاتی، طبیعی، فطری

مترادف غریزی : جبلی، ذاتی، طبیعی، فطری

غریزی

<hr> مترادف غریق : غرق، غرقه، غوطه ور، فرورفته، مستغرق <hr> برابر پارسی : فروشده در آب

مترادف غریق : غرق، غرقه، غوطه ور، فرورفته، مستغرق برابر پارسی : فروشده در آب

غریق

غریم

<hr> مترادف غریو : افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو

مترادف غریو : افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو

واژه های حرف "غ" - فرهنگ معین