غوامض

غوانی

غوایت

غوت

<hr> مترادف غوث : اعانت، امداد، پناه دهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری، پناه، ملجا، فریادرس

مترادف غوث : اعانت، امداد، پناه دهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری، پناه، ملجا، فریادرس

غوث

<hr> مترادف غور : بررسی، تأمل، تفکر، دقت، غوص، وارسی، ژرفا، ژرفنا، عمق، بن، ته، قع <hr> برابر پارسی : درنگ، بررسی، پژوهش

مترادف غور : بررسی، تأمل، تفکر، دقت، غوص، وارسی، ژرفا، ژرفنا، عمق، بن، ته، قع برابر پارسی : درنگ، بررسی، پژوهش

غور

غور کردن

غورت انداختن

غورمگس

غوره

غوره توتیا

غورگاه

غورگی

غوزه

غوش

غوشا

غوشاد

غوشت

غوشنگ

غوشه

غوشه کردن

<hr> مترادف غوص : زیرابی، زیراب، غواصی، غوطه وری، تأمل، تفکر، تعمق

مترادف غوص : زیرابی، زیراب، غواصی، غوطه وری، تأمل، تفکر، تعمق

غوص

<hr> مترادف غوطه : غرق، غرقه، فرورفتن

مترادف غوطه : غرق، غرقه، فرورفتن

غوطه

غوطه خوردن

<hr> مترادف غوغا : شور، آشوب، ازدحام، الم شنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، هنگامه، هیاهو، آوازه، بانگ <hr> متضاد غوغا : آرامش، سکوت

مترادف غوغا : شور، آشوب، ازدحام، الم شنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، هنگامه، هیاهو، آوازه، بانگ متضاد غوغا : آرامش، سکوت

غوغا

غوغاسالاری

<hr> مترادف غول : دیو، شیزان، نسناس، هیولا، آغل، شبگاه، شوغا، اذن، گوش، دست وبازو <hr> برابر پارسی : دیو

مترادف غول : دیو، شیزان، نسناس، هیولا، آغل، شبگاه، شوغا، اذن، گوش، دست وبازو برابر پارسی : دیو

غول

غولتاش

غولدنگ

غوله

غولین

غوچه

غوچی

<hr> مترادف غوک : قورباغه، وزغ

مترادف غوک : قورباغه، وزغ

غوک

غوی

غپک

غژ

غژب

غژغژان

غژم

غژنده

غژک

غژیدن

غک

غکه

غی

<hr> برابر پارسی : پشت سر، پنهان، نبود، نهان

برابر پارسی : پشت سر، پنهان، نبود، نهان

غیاب

<hr> مترادف غیابا : پنهانی، درخفا، درغیاب، غیابی <hr> متضاد غیابا : حضوراً، حضوری <hr> برابر پارسی : درپشت سر، درپنهان، درنبود

مترادف غیابا : پنهانی، درخفا، درغیاب، غیابی متضاد غیابا : حضوراً، حضوری برابر پارسی : درپشت سر، درپنهان، درنبود

واژه های حرف "غ" - فرهنگ معین