فراخ سخن

فراخ شلوار

فراخ شکم

فراخ عیش

فراخ کام

فراخ کندوری

فراخ کونی

فراخا

فراخاستن

فراختن

فراخته

فراخزیدن

<hr> مترادف فراخنا : فراخی، گشادی، گنجایش، وسعت <hr> متضاد فراخنا : تنگنا

مترادف فراخنا : فراخی، گشادی، گنجایش، وسعت متضاد فراخنا : تنگنا

فراخنا

فراخه

<hr> مترادف فراخور : درخور، سزاوار، شایسته، لایق، متناسب، مناسب

مترادف فراخور : درخور، سزاوار، شایسته، لایق، متناسب، مناسب

فراخور

<hr> مترادف فراخی : سعه، فراخنا، فراوانی، گشادگی، گشادی، گنجایش، وسعت <hr> متضاد فراخی : تنگی

مترادف فراخی : سعه، فراخنا، فراوانی، گشادگی، گشادی، گنجایش، وسعت متضاد فراخی : تنگی

فراخی

فراخیدن

فرادر

فرادی

<hr> مترادف فرار : انهزام، رم، عقب نشینی، گریز، هرب، هزیمت | گریزپا، گریزنده <hr> برابر پارسی : گریز، ناپا، جست، جستن، گریختن، گریزا، پرّا

مترادف فرار : انهزام، رم، عقب نشینی، گریز، هرب، هزیمت | گریزپا، گریزنده برابر پارسی : گریز، ناپا، جست، جستن، گریختن، گریزا، پرّا

فرار

فرارون

فراروی

<hr> مترادف فراز : ارتفاع، اوج، بالا، بلندی، قله، جمله، عبارت، سربالایی، عرشه، باز، گشاده، بسته، مسدود <hr> متضاد فراز : پستی، نشیب

مترادف فراز : ارتفاع، اوج، بالا، بلندی، قله، جمله، عبارت، سربالایی، عرشه، باز، گشاده، بسته، مسدود متضاد فراز : پستی، نشیب

فراز

فراز آمدن

فراز آوردن

فراز امدن

فراز اوردن

فراز بردن

فراز بستن

فراز دادن

فراز داشتن

فراز رسیدن

فراز رفتن

فراز شدن

فراز کردن

فراز کشیدن

فراز گرفتن

فرازانیدن

فرازنده

فرازی

فرازیدن

فرازیده

<hr> مترادف فراست : ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری، قیافه شناسی <hr> برابر پارسی : هوش، زیرکی، هوشیاری

مترادف فراست : ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری، قیافه شناسی برابر پارسی : هوش، زیرکی، هوشیاری

فراست

فراستو

فراستوک

فراسر

<hr> مترادف فراش : بستر، خدمتکار، رختخواب، فرش | پیشخدمت، پیشکار، خدمتگزار، مستخدم، ملازم، نوکر، فرش باف، پیک، نامه رسان <hr> برابر پارسی : رفتگر، جاروکش

مترادف فراش : بستر، خدمتکار، رختخواب، فرش | پیشخدمت، پیشکار، خدمتگزار، مستخدم، ملازم، نوکر، فرش باف، پیک، نامه رسان برابر پارسی : رفتگر، جاروکش

واژه های حرف "ف" - فرهنگ معین