فسان

فسانه

فساییدن

فستق

<hr> مترادف فستیوال : جشن، جشنواره <hr> برابر پارسی : جشنواره

مترادف فستیوال : جشن، جشنواره برابر پارسی : جشنواره

فستیوال

<hr> برابر پارسی : فراخی

فسحت

<hr> مترادف فسخ : ابطال، الغا، باطل، حذف، زایل، لغو، نقض <hr> برابر پارسی : گسیختن

مترادف فسخ : ابطال، الغا، باطل، حذف، زایل، لغو، نقض برابر پارسی : گسیختن

فسخ

فسراندن

فسرانیدن

فسردن

فسرده

فسردگی

فسطاط

فسفات

فسفر

<hr> مترادف فسق : آلودگی، تبهکاری، زنا، زناکاری، فجور، فساد، لواط، ناپاکی <hr> برابر پارسی : بدکاری، گناهکاری، گم گشتگی

مترادف فسق : آلودگی، تبهکاری، زنا، زناکاری، فجور، فساد، لواط، ناپاکی برابر پارسی : بدکاری، گناهکاری، گم گشتگی

فسق

<hr> برابر پارسی : کوچولو، ریزه

برابر پارسی : کوچولو، ریزه

فسقلی

فسنجان

<hr> مترادف فسوس : فسون، تزویر، حیله، نیرنگ، لاغ، تمسخر، زیان، غبن

مترادف فسوس : فسون، تزویر، حیله، نیرنگ، لاغ، تمسخر، زیان، غبن

فسوس

فسوسیدن

فسوق

<hr> مترادف فسون : تغابن، خدعه، دستان، دغا، فریب، مکر، نیرنج، نیرنگ، افسون، افسونگری، جادو، جادوگری، سحر، شیوه، غمزه، تسخیر، طلسم، فسوس

مترادف فسون : تغابن، خدعه، دستان، دغا، فریب، مکر، نیرنج، نیرنگ، افسون، افسونگری، جادو، جادوگری، سحر، شیوه، غمزه، تسخیر، طلسم، فسوس

فسون

فسون کردن

فسکل

فسیح

<hr> مترادف فسیل : سنگواره <hr> برابر پارسی : سنگواره

مترادف فسیل : سنگواره برابر پارسی : سنگواره

فسیل

<hr> مترادف فسیله : رمه، غنم، گله، نهال

مترادف فسیله : رمه، غنم، گله، نهال

فسیله

فش

<hr> مترادف فشار : تنگی، سختی، ضیق، اختناق، تضییق، جبر، حرج، زور، عقده

مترادف فشار : تنگی، سختی، ضیق، اختناق، تضییق، جبر، حرج، زور، عقده

فشار

فشاردن

فشارده

فشارش

فشافاش

فشافش

فشست

فشفشه

فشل

<hr> مترادف فشنگ : تیر، گلوله

مترادف فشنگ : تیر، گلوله

فشنگ

<hr> مترادف فصاحت : بلاغت، روانی، زبان آوری، سخنوری، طلاقت <hr> برابر پارسی : سخنوری، سخندانی، روان سخن، زبان آوری

مترادف فصاحت : بلاغت، روانی، زبان آوری، سخنوری، طلاقت برابر پارسی : سخنوری، سخندانی، روان سخن، زبان آوری

فصاحت

<hr> مترادف فصاد : حجام، رگزن

مترادف فصاد : حجام، رگزن

فصاد

فصال

فصح

فصحا

<hr> مترادف فصد : حجامت، خونگیری، رگزنی

مترادف فصد : حجامت، خونگیری، رگزنی

فصد

فصد کردن

<hr> مترادف فصل : دوران، زمان، عهد، گاه، موسم، موعد، نوبت، وقت، هنگام، انفصال، برش، تفکیک، جداسازی، جدایی، باب، بخش، بند، ماده، مبحث، مقوله <hr> متضاد فصل : وصل <hr> برابر پارسی : جدا ساختن، واره، فرَگَرد، هات، دمان، آوام، فرگرد، گسست، موسم

مترادف فصل : دوران، زمان، عهد، گاه، موسم، موعد، نوبت، وقت، هنگام، انفصال، برش، تفکیک، جداسازی، جدایی، باب، بخش، بند، ماده، مبحث، مقوله متضاد فصل : وصل برابر پارسی : جدا ساختن، واره، فرَگَرد، هات، دمان، آوام، فرگرد، گسست، موسم

واژه های حرف "ف" - فرهنگ معین