<hr> مترادف مغتنم : ارزشمند، باارزش، بازیافته، غنیمت <hr> برابر پارسی : گرانمایه

مترادف مغتنم : ارزشمند، باارزش، بازیافته، غنیمت برابر پارسی : گرانمایه

مغتنم

<hr> مترادف مغذی : انرژی دار، انرژی زا، قوت بخش، مقوی <hr> متضاد مغذی : غیر مغذی <hr> برابر پارسی : دارای ارزش خوراکی

مترادف مغذی : انرژی دار، انرژی زا، قوت بخش، مقوی متضاد مغذی : غیر مغذی برابر پارسی : دارای ارزش خوراکی

مغذی

<hr> مترادف مغرب : بابل، باختر، غرب، غروبگاه، عشا <hr> متضاد مغرب : خراسان، مشرق <hr> برابر پارسی : باختر

مترادف مغرب : بابل، باختر، غرب، غروبگاه، عشا متضاد مغرب : خراسان، مشرق برابر پارسی : باختر

مغرب

<hr> مترادف مغرب زمین : اروپا، آمریکا <hr> متضاد مغرب زمین : مشرق زمین

مترادف مغرب زمین : اروپا، آمریکا متضاد مغرب زمین : مشرق زمین

مغرب زمین

مغربل

مغربی

مغرس

<hr> مترادف مغرض : بدخواه، غرضمند، غرض ورز، کینه توز، کینه ور <hr> متضاد مغرض : بی غرض

مترادف مغرض : بدخواه، غرضمند، غرض ورز، کینه توز، کینه ور متضاد مغرض : بی غرض

مغرض

مغرف

مغرفه

مغرق

<hr> مترادف مغرم : وامدار، مقروض، مدیون، غرامت گیرنده، تاوان ستان، گرفتار، شیفته، اسیر محبت

مترادف مغرم : وامدار، مقروض، مدیون، غرامت گیرنده، تاوان ستان، گرفتار، شیفته، اسیر محبت

مغرم

<hr> مترادف مغرور : پرادعا، پرمدعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، خودخواه، خودستا، غره، فریفته، گران سر، گردن فراز، متبختر، متفرعن، متکبر، مدمغ، مستکبر <hr> متضاد مغرور : افتاده، فروتن <hr> برابر پارسی : خودخواه، خود، خود پسند، خودبین، خودپسند، گرانسر

مترادف مغرور : پرادعا، پرمدعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، خودخواه، خودستا، غره، فریفته، گران سر، گردن فراز، متبختر، متفرعن، متکبر، مدمغ، مستکبر متضاد مغرور : افتاده، فروتن برابر پارسی : خودخواه، خود، خود پسند، خودبین، خودپسند، گرانسر

مغرور

مغروس

مغروق

<hr> مترادف مغز : دماغ، کله، سر، مخ، دانه، هسته، جوهر، اصل، لب ، عقل، فکر، وسط، میان، درون <hr> متضاد مغز : پوست

مترادف مغز : دماغ، کله، سر، مخ، دانه، هسته، جوهر، اصل، لب ، عقل، فکر، وسط، میان، درون متضاد مغز : پوست

مغز

مغز بردن

مغزی

مغسل

مغسول

<hr> مترادف مغشوش : آشفته، پریشان، درهم، درهم برهم، درهم ریخته، شوریده، قاطی پاطی، مختل، غش دار، غشی، ناخالص، ناسره ، ناب <hr> متضاد مغشوش : منظم <hr> برابر پارسی : شوریده، درهم، ناسره، آشفتن

مترادف مغشوش : آشفته، پریشان، درهم، درهم برهم، درهم ریخته، شوریده، قاطی پاطی، مختل، غش دار، غشی، ناخالص، ناسره ، ناب متضاد مغشوش : منظم برابر پارسی : شوریده، درهم، ناسره، آشفتن

مغشوش

مغص

<hr> برابر پارسی : به زورگرفته

برابر پارسی : به زورگرفته

مغصوب

<hr> مترادف مغضوب : مورد خشم قرارگرفته، غضب شده <hr> برابر پارسی : زیر خشم، خشم زده، زخم خورده، نفرین شده

مترادف مغضوب : مورد خشم قرارگرفته، غضب شده برابر پارسی : زیر خشم، خشم زده، زخم خورده، نفرین شده

مغضوب

<hr> مترادف مغفر : خود، کلاه خود

مترادف مغفر : خود، کلاه خود

مغفر

<hr> مترادف مغفرت : آمرزش، آمرزیدگی، بخشایش، بخشش، غفران <hr> برابر پارسی : آمرزش، بخشایش، پوزش

مترادف مغفرت : آمرزش، آمرزیدگی، بخشایش، بخشش، غفران برابر پارسی : آمرزش، بخشایش، پوزش

مغفرت

مغفل

<hr> مترادف مغفور : آمرزیده، بخشوده، مبرور، مرحوم <hr> برابر پارسی : آمرزیده، بخشوده

مترادف مغفور : آمرزیده، بخشوده، مبرور، مرحوم برابر پارسی : آمرزیده، بخشوده

مغفور

مغل

<hr> مترادف مغلطه : سفسطه، مغالطت، مغالطه

مترادف مغلطه : سفسطه، مغالطت، مغالطه

مغلطه

<hr> مترادف مغلطه کردن : سفسطه کردن، به غلط انداختن

مترادف مغلطه کردن : سفسطه کردن، به غلط انداختن

مغلطه کردن

<hr> مترادف مغلظ : استوار، مؤکد، ستبر، درشت کردن

مترادف مغلظ : استوار، مؤکد، ستبر، درشت کردن

مغلظ

<hr> مترادف مغلق : ابهام آمیز، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، غامض، مبهم، مشکل، معقد <hr> متضاد مغلق : ساده، سهل <hr> برابر پارسی : پیچیده، دشوار، بسته، سخت

مترادف مغلق : ابهام آمیز، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، غامض، مبهم، مشکل، معقد متضاد مغلق : ساده، سهل برابر پارسی : پیچیده، دشوار، بسته، سخت

مغلق

<hr> مترادف مغلوب : بازنده، بی اعتبار، بی مقدار، ذلیل، زبون، تارومار، شکست خورده، مقهور، منکوب، منهزم، تسلیم، مجاب <hr> متضاد مغلوب : فاتح <hr> برابر پارسی : شکست خورده، درهم شکسته، ازپای درآمده

مترادف مغلوب : بازنده، بی اعتبار، بی مقدار، ذلیل، زبون، تارومار، شکست خورده، مقهور، منکوب، منهزم، تسلیم، مجاب متضاد مغلوب : فاتح برابر پارسی : شکست خورده، درهم شکسته، ازپای درآمده

مغلوب

<hr> مترادف مغلوط : اشتباه، پراشتباه، سقیم، غلط، نادرست <hr> متضاد مغلوط : صحیح

مترادف مغلوط : اشتباه، پراشتباه، سقیم، غلط، نادرست متضاد مغلوط : صحیح

مغلوط

<hr> مترادف مغلول : بسته، به زنجیرکشیده شده، زنجیری

مترادف مغلول : بسته، به زنجیرکشیده شده، زنجیری

مغلول

مغمز

<hr> مترادف مغموم : اندوه زده، اندوهناک، اندوهگین، حزین، غصه دار، غم زده، غم رسیده، غمکش، غمگین، غمناک، غمنین، گرفته، متاثر، متاسف، محزون، مهموم، ناشاد <hr> متضاد مغموم : خرم، خوش <hr> برابر پارسی : اندوهگین، اندوهناک

مترادف مغموم : اندوه زده، اندوهناک، اندوهگین، حزین، غصه دار، غم زده، غم رسیده، غمکش، غمگین، غمناک، غمنین، گرفته، متاثر، متاسف، محزون، مهموم، ناشاد متضاد مغموم : خرم، خوش برابر پارسی : اندوهگین، اندوهناک

مغموم

<hr> مترادف مغناطیس : آهن ربا، مگنت

مترادف مغناطیس : آهن ربا، مگنت

مغناطیس

<hr> مترادف مغنی : آوازخوان، خنیاگر، خواننده، سرودخوان، سرودگو، نغمه خوان

مترادف مغنی : آوازخوان، خنیاگر، خواننده، سرودخوان، سرودگو، نغمه خوان

مغنی

مغوار

مغکده

مغی

<hr> مترادف مغیب : نهفته، پنهان، نهان، غیب شده

مترادف مغیب : نهفته، پنهان، نهان، غیب شده

مغیب

<hr> مترادف مغیث : فریادرس، یاری کننده، یاریگر

مترادف مغیث : فریادرس، یاری کننده، یاریگر

مغیث

مغیر

<hr> مترادف مغیلان : خارشتر، ام غیلان، صمغ عربی

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین