<hr> مترادف مملکت : اقلیم، سرزمین، قلمرو، کشور، ولایت <hr> برابر پارسی : کشور، سرزمین

مترادف مملکت : اقلیم، سرزمین، قلمرو، کشور، ولایت برابر پارسی : کشور، سرزمین

مملکت

مملکت راندن

<hr> مترادف ممنوع : غیرمجاز، غیرقانونی، قدغن، ممنوعه، منع شده، ناروا، نهی <hr> متضاد ممنوع : مجاز <hr> برابر پارسی : بازداشته، ناروا، ناشایا، نشدنی

مترادف ممنوع : غیرمجاز، غیرقانونی، قدغن، ممنوعه، منع شده، ناروا، نهی متضاد ممنوع : مجاز برابر پارسی : بازداشته، ناروا، ناشایا، نشدنی

ممنوع

<hr> مترادف ممنون : سپاسگزار، قدردان، متشکر، منت پذیر، نمک شناس <hr> متضاد ممنون : کفور <hr> برابر پارسی : سپاس، سپاسگر، سپاسگزار، سپاسمند

مترادف ممنون : سپاسگزار، قدردان، متشکر، منت پذیر، نمک شناس متضاد ممنون : کفور برابر پارسی : سپاس، سپاسگر، سپاسگزار، سپاسمند

ممنون

<hr> مترادف ممه : پستان، پستانک

مترادف ممه : پستان، پستانک

ممه

ممهد

<hr> مترادف ممهور : مهر، مهرشده <hr> برابر پارسی : مهر شده

مترادف ممهور : مهر، مهرشده برابر پارسی : مهر شده

ممهور

<hr> مترادف مموش : فکلی، قرتی، بچه قرتی، ژیگولو

مترادف مموش : فکلی، قرتی، بچه قرتی، ژیگولو

مموش

مموه

<hr> مترادف ممکن : امکان پذیر، شدنی، صورت پذیر، محتمل، مقدور، میسر، میسور ، واجب <hr> متضاد ممکن : غیرممکن <hr> برابر پارسی : شدنی، آسان، روا، شایا

مترادف ممکن : امکان پذیر، شدنی، صورت پذیر، محتمل، مقدور، میسر، میسور ، واجب متضاد ممکن : غیرممکن برابر پارسی : شدنی، آسان، روا، شایا

ممکن

<hr> مترادف ممیت : میراننده <hr> متضاد ممیت : محیی

مترادف ممیت : میراننده متضاد ممیت : محیی

ممیت

<hr> مترادف ممیز : ارزیاب، شناسا، مفتش، مقوم، شاخص، مشخص، آگاه، دانا

مترادف ممیز : ارزیاب، شناسا، مفتش، مقوم، شاخص، مشخص، آگاه، دانا

ممیز

<hr> مترادف ممیزی : ارزیابی، بررسی، تحقیق، تفتیش، رسیدگی، سانسور، وارسی <hr> برابر پارسی : وارسی، رسیدگی، بازدید

مترادف ممیزی : ارزیابی، بررسی، تحقیق، تفتیش، رسیدگی، سانسور، وارسی برابر پارسی : وارسی، رسیدگی، بازدید

ممیزی

<hr> مترادف من : خود، خویشتن، خویش، ضمیر، نفس، ضمیر اول شخص مفرد، سه کیلو، واحد وزن

مترادف من : خود، خویشتن، خویش، ضمیر، نفس، ضمیر اول شخص مفرد، سه کیلو، واحد وزن

من

<hr> برابر پارسی : پس ازاین، ازاین پس، زین پس

برابر پارسی : پس ازاین، ازاین پس، زین پس

من بعد

من تشا

<hr> مترادف من حیث المجموع : ازهرنظر، به طورکلی، جمعاً، روی هم رفته، کلاً <hr> برابر پارسی : روی هم رفته

مترادف من حیث المجموع : ازهرنظر، به طورکلی، جمعاً، روی هم رفته، کلاً برابر پارسی : روی هم رفته

من حیث المجموع

من درآوردی

<hr> مترادف من دراوردی : ( من درآوردی ) بی پایه، بی سروته، جعلی، ساختگی، مجعول، نامربوط، بی ماخذ، من درآری، من عندی

مترادف من دراوردی : ( من درآوردی ) بی پایه، بی سروته، جعلی، ساختگی، مجعول، نامربوط، بی ماخذ، من درآری، من عندی

من دراوردی

من من

مناب

منابت

<hr> مترادف منابر : منبرها

منابر

<hr> مترادف منابع : منبع ها، سرچشمه ها، ماخذ، مرجع ها <hr> برابر پارسی : آبشخورها، بن مایه ها، بنمایگان، سرچشمه ها

مترادف منابع : منبع ها، سرچشمه ها، ماخذ، مرجع ها برابر پارسی : آبشخورها، بن مایه ها، بنمایگان، سرچشمه ها

منابع

منات

<hr> مترادف مناجات : دعا، رازگویی، نیایش، رازونیاز کردن باخدا، نجوا کردن، سحر، سحرگاه در ماه رمضان <hr> برابر پارسی : راز و نیاز، رازگفت، رازگویی

مترادف مناجات : دعا، رازگویی، نیایش، رازونیاز کردن باخدا، نجوا کردن، سحر، سحرگاه در ماه رمضان برابر پارسی : راز و نیاز، رازگفت، رازگویی

مناجات

مناجزت

مناجی

مناحبت

مناخ

منادم

منادمت

<hr> مترادف منادی : جارچی، منادی گر، ندادهنده، نداگر، هاتف <hr> برابر پارسی : پیام آور

مترادف منادی : جارچی، منادی گر، ندادهنده، نداگر، هاتف برابر پارسی : پیام آور

منادی

<hr> مترادف منار : گلدسته، ماذنه، مناره

مترادف منار : گلدسته، ماذنه، مناره

منار

<hr> مترادف مناره : گلدسته، ماذنه، منار <hr> برابر پارسی : گلدسته

مترادف مناره : گلدسته، ماذنه، منار برابر پارسی : گلدسته

مناره

<hr> مترادف منازع : پیکارجو، دشمن، ستیزه جو، ستیزه گر، عدو، مبارز، محارب، مدعی، معاند

مترادف منازع : پیکارجو، دشمن، ستیزه جو، ستیزه گر، عدو، مبارز، محارب، مدعی، معاند

منازع

منازعت

<hr> مترادف منازعه : تنازع، جدال، جنگ، دعوا، کشمکش، مرافعه، مناقشه، نزاع، منازعت، درگیری، ستیز، ستیزه <hr> برابر پارسی : درگیری، ستیز، ستیزگری

مترادف منازعه : تنازع، جدال، جنگ، دعوا، کشمکش، مرافعه، مناقشه، نزاع، منازعت، درگیری، ستیز، ستیزه برابر پارسی : درگیری، ستیز، ستیزگری

منازعه

<hr> مترادف منازل : خانه ها، سراها، منزل ها، مراحل، اتراقگاه ها <hr> برابر پارسی : خانه ها

مترادف منازل : خانه ها، سراها، منزل ها، مراحل، اتراقگاه ها برابر پارسی : خانه ها

منازل

<hr> مترادف مناسب : درخور، زیبنده، شایسته، قابل، نیکو، بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق، فراخور، معقول، مشابه، همانند، ارزان، رخیص <hr> متضاد مناسب : نامناسب <hr> برابر پارسی : پسندیده، بایسته، درخور، شایسته، فراخور

مترادف مناسب : درخور، زیبنده، شایسته، قابل، نیکو، بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق، فراخور، معقول، مشابه، همانند، ارزان، رخیص متضاد مناسب : نامناسب برابر پارسی : پسندیده، بایسته، درخور، شایسته، فراخور

مناسب

<hr> مترادف مناسبت : ارتباط، بستگی، تناسب، ربط، سنخیت، موافقت، موقعیت، دلیل، جهت، سبب، انگیزه <hr> برابر پارسی : فراخور

مترادف مناسبت : ارتباط، بستگی، تناسب، ربط، سنخیت، موافقت، موقعیت، دلیل، جهت، سبب، انگیزه برابر پارسی : فراخور

مناسبت

<hr> مترادف مناسک : آداب، آیین ها، سنن، عبادات، عبادت ها، منسک ها، مراسم، نیایش ها

مترادف مناسک : آداب، آیین ها، سنن، عبادات، عبادت ها، منسک ها، مراسم، نیایش ها

مناسک

مناص

<hr> مترادف مناصب : رتبه ها، درجه ها، منصب ها، مقامات

مترادف مناصب : رتبه ها، درجه ها، منصب ها، مقامات

مناصب

مناصح

<hr> مترادف مناصحت : اندرز دادن، پنددادن، نصح، نصیحت کردن

مترادف مناصحت : اندرز دادن، پنددادن، نصح، نصیحت کردن

مناصحت

<hr> مترادف مناصفه : دونیمه کردن، دوبخش کردن، دوقسمت کردن، نصف کردن

مترادف مناصفه : دونیمه کردن، دوبخش کردن، دوقسمت کردن، نصف کردن

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین