<hr> مترادف مهتر : بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، کلانتر، محتشم، نقیب، تیمارگر اسب، نگهبان اسب <hr> متضاد مهتر : کهتر

مترادف مهتر : بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، کلانتر، محتشم، نقیب، تیمارگر اسب، نگهبان اسب متضاد مهتر : کهتر

مهتر

مهتم

مهتوک

مهجع

مهجه

مهجو

<hr> مترادف مهجور : جدا، جداافتاده، دور، دورافتاده، متروک، هجران کشیده

مترادف مهجور : جدا، جداافتاده، دور، دورافتاده، متروک، هجران کشیده

مهجور

<hr> مترادف مهجوری : جدایی، دوری، فراق، مفارقت، هجران <hr> متضاد مهجوری : وصال

مترادف مهجوری : جدایی، دوری، فراق، مفارقت، هجران متضاد مهجوری : وصال

مهجوری

<hr> مترادف مهد : گاهواره، گهواره، مهاد، کجاوه، محمل، چوبک <hr> برابر پارسی : گهواره، زادگاه

مترادف مهد : گاهواره، گهواره، مهاد، کجاوه، محمل، چوبک برابر پارسی : گهواره، زادگاه

مهد

مهدم

<hr> مترادف مهدوم : خراب، ویران، منهدم

مترادف مهدوم : خراب، ویران، منهدم

مهدوم

مهدوی

مهدویت

مهدی

مهذار

<hr> مترادف مهذب : پاک، پاکیزه، پاکیزه خو، طاهر، طیب، منزه، نزه، نظیف، نمازی، پیراسته، تربیت یافته ، بی عیب، منسجم <hr> متضاد مهذب : ناپاک، نامهذب <hr> برابر پارسی : پیراسته، پاک، پاکیزه

مترادف مهذب : پاک، پاکیزه، پاکیزه خو، طاهر، طیب، منزه، نزه، نظیف، نمازی، پیراسته، تربیت یافته ، بی عیب، منسجم متضاد مهذب : ناپاک، نامهذب برابر پارسی : پیراسته، پاک، پاکیزه

مهذب

<hr> مترادف مهر : تعشق، عاطفه، عشق، عطوفت، لطف، محبت، مودت، مهربانی ، آفتاب، خور، خورشید، شمس، شید، میترا ، مهرماه، میزان | توقیع، خاتم، داغ، پرده بکارت، قالب، کیسه زر مهمور، ضبط | صداق، طابع، طباع، کابین، کاوین، مهریه <hr> متضاد مهر : جور، قهر، کین، ماه <hr> برابر پارسی : کابین، نشان

مترادف مهر : تعشق، عاطفه، عشق، عطوفت، لطف، محبت، مودت، مهربانی ، آفتاب، خور، خورشید، شمس، شید، میترا ، مهرماه، میزان | توقیع، خاتم، داغ، پرده بکارت، قالب، کیسه زر مهمور، ضبط | صداق، طابع، طباع، کابین، کاوین، مهریه متضاد مهر : جور، قهر، کین، ماه برابر پارسی : کابین، نشان

مهر

مهر دهان

مهر زدن

مهرا

مهراس

مهراسفند

<hr> مترادف مهرب : گریزگاه، مفر، پناهگاه

مترادف مهرب : گریزگاه، مفر، پناهگاه

مهرب

<hr> مترادف مهربان : باعاطفه، آزرم جو، بامهر، بامحبت، پرعاطفه، حفی، حمیم، خوش خو، دلسوز، رحیم، رقیق القلب، شفیق، عاطفی مزاج، نرم دل، عطوف، غمخوار، مشفق، مهرور، مهرپرور، مهرورز، نازک دل <hr> متضاد مهربان : جفاپیشه، نامهربان، جور، جفا

مترادف مهربان : باعاطفه، آزرم جو، بامهر، بامحبت، پرعاطفه، حفی، حمیم، خوش خو، دلسوز، رحیم، رقیق القلب، شفیق، عاطفی مزاج، نرم دل، عطوف، غمخوار، مشفق، مهرور، مهرپرور، مهرورز، نازک دل متضاد مهربان : جفاپیشه، نامهربان، جور، جفا

مهربان

<hr> مترادف مهره : نگین، بازیگر، عامل، عضو

مترادف مهره : نگین، بازیگر، عامل، عضو

مهره

مهره باختن

<hr> مترادف مهره باز : شطرنج باز، نراد، حقه باز، کلک، مکار

مترادف مهره باز : شطرنج باز، نراد، حقه باز، کلک، مکار

مهره باز

<hr> مترادف مهرگان : برگ ریزان، پاییز، خزان، عیدمهر، میترا، جشن مهرماه <hr> متضاد مهرگان : بهار، ربیع

مترادف مهرگان : برگ ریزان، پاییز، خزان، عیدمهر، میترا، جشن مهرماه متضاد مهرگان : بهار، ربیع

مهرگان

مهرگانی

مهرگیاه

<hr> مترادف مهریه : صداق، کابین، مهر

مترادف مهریه : صداق، کابین، مهر

مهریه

مهزول

<hr> مترادف مهزوم : مغلوب، شکست خورده، هزیمت یافته <hr> متضاد مهزوم : غالب، پیروز، چیره

مترادف مهزوم : مغلوب، شکست خورده، هزیمت یافته متضاد مهزوم : غالب، پیروز، چیره

مهزوم

مهست

مهستی

<hr> مترادف مهشید : ماهتاب، مهتاب <hr> متضاد مهشید : آفتاب

مترادف مهشید : ماهتاب، مهتاب متضاد مهشید : آفتاب

مهشید

مهضوم

مهفهفه

مهل

<hr> مترادف مهلت : اجل، استمهال، امان، تأخیر، اجل، درنگ، ضرب الاجل، فرجه، فرصت، مدت، موعد، وعده، وقت <hr> برابر پارسی : زمان، درنگ، زنهار

مترادف مهلت : اجل، استمهال، امان، تأخیر، اجل، درنگ، ضرب الاجل، فرجه، فرصت، مدت، موعد، وعده، وقت برابر پارسی : زمان، درنگ، زنهار

مهلت

مهلل

مهلهل

<hr> مترادف مهلک : حاد، خطرناک، خطیر، قتال، کشنده، وخیم، هالک <hr> برابر پارسی : کشنده، مرگبار

مترادف مهلک : حاد، خطرناک، خطیر، قتال، کشنده، وخیم، هالک برابر پارسی : کشنده، مرگبار

مهلک

<hr> مترادف مهلکه : خطر، مخاطره، ورطه، پرتگاه، لغزشگاه <hr> برابر پارسی : نابودگاه، نیستگاه، کشتن گاه، میدان جنگ

مترادف مهلکه : خطر، مخاطره، ورطه، پرتگاه، لغزشگاه برابر پارسی : نابودگاه، نیستگاه، کشتن گاه، میدان جنگ

مهلکه

<hr> مترادف مهم : بااهمیت، بسزا، خطیر، پراهمیت، اصلی، حیاتی، اساسی، جدی، عظیم، عمده، گرانبها ، برجسته، گرانمایه، معتبر، ممتاز <hr> متضاد مهم : کم اهمیت، غیرمهم <hr> برابر پارسی : با ارزش، برجسته، پرارج، شایان، کِرامند، گرانمایه، مِهند، مهین

مترادف مهم : بااهمیت، بسزا، خطیر، پراهمیت، اصلی، حیاتی، اساسی، جدی، عظیم، عمده، گرانبها ، برجسته، گرانمایه، معتبر، ممتاز متضاد مهم : کم اهمیت، غیرمهم برابر پارسی : با ارزش، برجسته، پرارج، شایان، کِرامند، گرانمایه، مِهند، مهین

مهم

<hr> مترادف مهمات : اسلحه، جنگ افزار، ملزومات، مهام، امور مهم، کارهای خطیر <hr> برابر پارسی : ساز و برگ، بایسته ها، جنگ افزارها، راه افزارها

مترادف مهمات : اسلحه، جنگ افزار، ملزومات، مهام، امور مهم، کارهای خطیر برابر پارسی : ساز و برگ، بایسته ها، جنگ افزارها، راه افزارها

مهمات

مهماز

<hr> مترادف مهمان : ضیف، مجلسی، مدعو، میهمان <hr> متضاد مهمان : میزبان

مترادف مهمان : ضیف، مجلسی، مدعو، میهمان متضاد مهمان : میزبان

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین