<hr> مترادف ناسزا : بددهانی، دشنام، سب، سقط، شتم، شنیع، فحش، لعن، ناشایست، هتک، بد، ناروا، ناصواب، نافرزام، نکوهیده

مترادف ناسزا : بددهانی، دشنام، سب، سقط، شتم، شنیع، فحش، لعن، ناشایست، هتک، بد، ناروا، ناصواب، نافرزام، نکوهیده

ناسزا

<hr> مترادف ناسفته : باکره، بتول، بکر، عذرا <hr> متضاد ناسفته : سفته

مترادف ناسفته : باکره، بتول، بکر، عذرا متضاد ناسفته : سفته

ناسفته

ناسوت

<hr> مترادف ناسور : جراحت، جرح، زخم

مترادف ناسور : جراحت، جرح، زخم

ناسور

<hr> مترادف ناسپاس : حق ناشناس، کفور، ناشکر، نمک بحرام، نمک نشناس <hr> متضاد ناسپاس : سپاسگزار

مترادف ناسپاس : حق ناشناس، کفور، ناشکر، نمک بحرام، نمک نشناس متضاد ناسپاس : سپاسگزار

ناسپاس

<hr> مترادف ناسک : پارسا، زاهد، عابد، متقی

مترادف ناسک : پارسا، زاهد، عابد، متقی

ناسک

ناسگالیده

<hr> برابر پارسی : میهنی، میهن پرستانه

برابر پارسی : میهنی، میهن پرستانه

ناسیونال

ناسیونالیست

<hr> مترادف ناسیونالیسم : ملت خواهی، ملت گرایی، ملیت گرایی

مترادف ناسیونالیسم : ملت خواهی، ملت گرایی، ملیت گرایی

ناسیونالیسم

<hr> مترادف ناشایست : غیرمعقول، ناسزا، نامعقول، بیجا، نامتناسب، نامربوط، نامناسب، ناوجه، حرام، ناروا، فجور، فساد، فسق <hr> متضاد ناشایست : شایست

مترادف ناشایست : غیرمعقول، ناسزا، نامعقول، بیجا، نامتناسب، نامربوط، نامناسب، ناوجه، حرام، ناروا، فجور، فساد، فسق متضاد ناشایست : شایست

ناشایست

<hr> مترادف ناشتا : صبحانه نخورده، گرسنه، روزه

مترادف ناشتا : صبحانه نخورده، گرسنه، روزه

ناشتا

ناشتایی

<hr> برابر پارسی : چاپ کننده، پخش کننده

برابر پارسی : چاپ کننده، پخش کننده

ناشر

ناشنا

<hr> مترادف ناشناخته : غریب، گمنام، مجهول، مجهول الهویه، ناشناس، نامعلوم <hr> متضاد ناشناخته : شناخته

مترادف ناشناخته : غریب، گمنام، مجهول، مجهول الهویه، ناشناس، نامعلوم متضاد ناشناخته : شناخته

ناشناخته

<hr> مترادف ناشناس : بیگانه، ذهول، غریبه، غریب، گمنام، مجهول، ناآشنا، ناشناخته، نکره <hr> متضاد ناشناس : آشنا

مترادف ناشناس : بیگانه، ذهول، غریبه، غریب، گمنام، مجهول، ناآشنا، ناشناخته، نکره متضاد ناشناس : آشنا

ناشناس

<hr> مترادف ناشنوا : اصم، کر، حرف نشنو، خودسر <hr> متضاد ناشنوا : شنوا

مترادف ناشنوا : اصم، کر، حرف نشنو، خودسر متضاد ناشنوا : شنوا

ناشنوا

ناشو

ناشور

<hr> مترادف ناشکر : حق ناشناس، کفور، ناسپاس <hr> متضاد ناشکر : شاکر <hr> برابر پارسی : ناسپاس

مترادف ناشکر : حق ناشناس، کفور، ناسپاس متضاد ناشکر : شاکر برابر پارسی : ناسپاس

ناشکر

<hr> مترادف ناشکیبا : بی آرام، بی صبر، بی قرار، جزوع، عجول، ناشکیب، ناصبور <hr> متضاد ناشکیبا : شکیبا، صبور

مترادف ناشکیبا : بی آرام، بی صبر، بی قرار، جزوع، عجول، ناشکیب، ناصبور متضاد ناشکیبا : شکیبا، صبور

ناشکیبا

<hr> مترادف ناشی : بی تجربه، تازه کار، کم تجربه، ناآزموده، نامجرب، دراثر، متاثر، منتج <hr> متضاد ناشی : آزموده <hr> برابر پارسی : تازه کار، نیازموده

مترادف ناشی : بی تجربه، تازه کار، کم تجربه، ناآزموده، نامجرب، دراثر، متاثر، منتج متضاد ناشی : آزموده برابر پارسی : تازه کار، نیازموده

ناشی

ناشی گری

<hr> مترادف ناشیگری : بی تجربگی، تازه کاری، خامی، ناآزمودگی، ناپختگی <hr> متضاد ناشیگری : تبحر

مترادف ناشیگری : بی تجربگی، تازه کاری، خامی، ناآزمودگی، ناپختگی متضاد ناشیگری : تبحر

ناشیگری

<hr> مترادف ناصاف : زبر، غیرشفاف، کج، ناراست، نامسطح، ناهموار <hr> متضاد ناصاف : مسطح، هموار

مترادف ناصاف : زبر، غیرشفاف، کج، ناراست، نامسطح، ناهموار متضاد ناصاف : مسطح، هموار

ناصاف

ناصب

ناصبی

<hr> مترادف ناصح : اندرزگو، پندآموز، نصیحت گو، نصیحتگر، واعظ، خیرخواه، دلسوز، عبرت آموز، مشفق <hr> برابر پارسی : پندگو، پندآموز، اندرزگو

مترادف ناصح : اندرزگو، پندآموز، نصیحت گو، نصیحتگر، واعظ، خیرخواه، دلسوز، عبرت آموز، مشفق برابر پارسی : پندگو، پندآموز، اندرزگو

ناصح

<hr> مترادف ناصر : غالب، فاتح، مددکار، یار، یاریگر، یاور <hr> متضاد ناصر : مغلوب، مقهور

مترادف ناصر : غالب، فاتح، مددکار، یار، یاریگر، یاور متضاد ناصر : مغلوب، مقهور

ناصر

ناصری

<hr> مترادف ناصیه : پیشانی، جبهه، جبین، ناصیت، چهره، رخ، رخسار، رو، وجنه <hr> برابر پارسی : پیشانی

مترادف ناصیه : پیشانی، جبهه، جبین، ناصیت، چهره، رخ، رخسار، رو، وجنه برابر پارسی : پیشانی

ناصیه

ناضج

ناضر

ناطف

<hr> مترادف ناطق : خطیب، سخنران، سخنگو، سخنور، نطاق، گویا، متکلم، جاندار، ذی روح، مدرک، آشکار، بین <hr> متضاد ناطق : صامت <hr> برابر پارسی : سخنران، سخنگو، سخنگوی، سخنور، گویا

مترادف ناطق : خطیب، سخنران، سخنگو، سخنور، نطاق، گویا، متکلم، جاندار، ذی روح، مدرک، آشکار، بین متضاد ناطق : صامت برابر پارسی : سخنران، سخنگو، سخنگوی، سخنور، گویا

ناطق

<hr> مترادف ناطقه : تکلم، قوه نطق، گویایی

مترادف ناطقه : تکلم، قوه نطق، گویایی

ناطقه

<hr> مترادف ناطور : باغبان، پالیزبان، دشتبان، دهقان، مزرعه بان

مترادف ناطور : باغبان، پالیزبان، دشتبان، دهقان، مزرعه بان

ناطور

<hr> مترادف ناظر : کارگزار، مباشر، وکیل، متصدی، مراقب، تماشاچی، تماشاگر، حاضر، شاهد، نظاره گر، عاشق <hr> برابر پارسی : کارگزار، نگرنده

مترادف ناظر : کارگزار، مباشر، وکیل، متصدی، مراقب، تماشاچی، تماشاگر، حاضر، شاهد، نظاره گر، عاشق برابر پارسی : کارگزار، نگرنده

ناظر

<hr> مترادف ناظم : معاون، شاعر، شعرباف <hr> برابر پارسی : یارسالار، آراینده

مترادف ناظم : معاون، شاعر، شعرباف برابر پارسی : یارسالار، آراینده

واژه های حرف "ن" - فرهنگ معین