فرهنگ معین

<hr> مترادف هویدا : آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح <hr> متضاد هویدا : پنهان، پوشیده

مترادف هویدا : آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح متضاد هویدا : پنهان، پوشیده

هویدا

هپاتیت

هپارلو

هپاک

هپرو

هپرو شدن

هپروت

هپل وهپو

هپیون

<hr> مترادف هچل : دردسر، گرفتاری، مخمصه، ناراحتی، بور، خجل، دماغ سوخته، شرمسار

مترادف هچل : دردسر، گرفتاری، مخمصه، ناراحتی، بور، خجل، دماغ سوخته، شرمسار

هچل

<hr> مترادف هژبر : اسد، حیدر، شیر، ضیغم <hr> برابر پارسی : شیر، دلیر

مترادف هژبر : اسد، حیدر، شیر، ضیغم برابر پارسی : شیر، دلیر

هژبر

هژمونی

<hr> مترادف هژیر : پسندیده، خوب، ستوده، نیک، نیکو، خوبرو، زیبا، جلد، چابک، فرز

مترادف هژیر : پسندیده، خوب، ستوده، نیک، نیکو، خوبرو، زیبا، جلد، چابک، فرز

هژیر

هکتار

هکتولیتر

هکتومتر

هکذا

هکری

هکف

هکهک

هکچه

هگرز

<hr> مترادف هیئت : حالت، نهاد، وضع، ریخت، شکل، صورت، ظاهر، قیافه، نشان <hr> برابر پارسی : انجمن، دسته، ریخت، گروه

مترادف هیئت : حالت، نهاد، وضع، ریخت، شکل، صورت، ظاهر، قیافه، نشان برابر پارسی : انجمن، دسته، ریخت، گروه

هیئت

هیاج

<hr> مترادف هیاهو : الم شنگه، جنجال، خروش، داد، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، ولوله، هلهله، همهمه، هنگامه

مترادف هیاهو : الم شنگه، جنجال، خروش، داد، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، ولوله، هلهله، همهمه، هنگامه

هیاهو

هیاکل

<hr> مترادف هیبت : آسا، سطوت، صلابت، صولت، مهابت، وقار، هیمنه، بیم، ترس، خوف، رعب، هراس، شکوه، عظمت، کبریا <hr> برابر پارسی : ترس، بزرگی، بیم

مترادف هیبت : آسا، سطوت، صلابت، صولت، مهابت، وقار، هیمنه، بیم، ترس، خوف، رعب، هراس، شکوه، عظمت، کبریا برابر پارسی : ترس، بزرگی، بیم

هیبت

هیتر

<hr> مترادف هیجا : آرزم، جنگ، رزم، ستیز، نبرد، هیاهوی نبرد

مترادف هیجا : آرزم، جنگ، رزم، ستیز، نبرد، هیاهوی نبرد

هیجا

<hr> مترادف هیجان : اضطراب، تلاطم، شور، غضب، غلیان <hr> متضاد هیجان : آرامش <hr> برابر پارسی : شور، جوش و خروش

مترادف هیجان : اضطراب، تلاطم، شور، غضب، غلیان متضاد هیجان : آرامش برابر پارسی : شور، جوش و خروش

هیجان

هیختن

هیدخ

هیدرولیک

هیدروژن

هیراد

<hr> مترادف هیربد : آموزگار، آموزنده، استاد، معلم، داور، پیشوا، موبد، موبدموبدان

مترادف هیربد : آموزگار، آموزنده، استاد، معلم، داور، پیشوا، موبد، موبدموبدان

هیربد

<hr> برابر پارسی : نگارییک

هیروگلیف

<hr> مترادف هیز : امرد، پشت پایی، کونی، مخنث، مفعول، ملو، نرم شانه

مترادف هیز : امرد، پشت پایی، کونی، مخنث، مفعول، ملو، نرم شانه

هیز

<hr> مترادف هیزم : چوب خشک، حطب، هیمه

مترادف هیزم : چوب خشک، حطب، هیمه

هیزم

هیستری

هیضه

هیلاج

هیلله

<hr> مترادف هیمنه : سطوت، وقار، هیبت

مترادف هیمنه : سطوت، وقار، هیبت

هیمنه

<hr> مترادف هیمه : چوب خشک، حطب، هیزم

مترادف هیمه : چوب خشک، حطب، هیزم

هیمه

هین

هیناهین

<hr> مترادف هیهات : آوخ، افسوس، ای دریغ، دریغا، وااسفا، واویلا <hr> برابر پارسی : افسوس، دریغ، دریغا

مترادف هیهات : آوخ، افسوس، ای دریغ، دریغا، وااسفا، واویلا برابر پارسی : افسوس، دریغ، دریغا

واژه های حرف "ه" - فرهنگ معین