<hr> مترادف پاس بخش : پاسیار، کشیک

مترادف پاس بخش : پاسیار، کشیک

پاس بخش

پاس داشتن

پاسار

پاسار کردن

<hr> مترادف پاساژ : بازارچه، تیمچه، راهرو، گذرگاه، معبر <hr> برابر پارسی : تیمچه

مترادف پاساژ : بازارچه، تیمچه، راهرو، گذرگاه، معبر برابر پارسی : تیمچه

پاساژ

<hr> مترادف پاسبان : پاسدار، پلیس، چاوش، حارس، شحنه، شرطه، عسس، گزمه، گماشته، نگهبان، محافظ، محتسب، مستحفظ

مترادف پاسبان : پاسدار، پلیس، چاوش، حارس، شحنه، شرطه، عسس، گزمه، گماشته، نگهبان، محافظ، محتسب، مستحفظ

پاسبان

پاسبز

پاسبک

پاسبک کردن

پاستل

<hr> برابر پارسی : پالِشته

پاستوریزه

<hr> مترادف پاسخ : پتواز، جواب، اجابت، استجابت، انعکاس، بازتاب، لبیک، اجر، پاداش، ثواب، جزا، عوض، مکافات <hr> متضاد پاسخ : پرسش، سؤال

مترادف پاسخ : پتواز، جواب، اجابت، استجابت، انعکاس، بازتاب، لبیک، اجر، پاداش، ثواب، جزا، عوض، مکافات متضاد پاسخ : پرسش، سؤال

پاسخ

پاسخنامه

<hr> مترادف پاسدار : پاسبان، حارس، حافظ، قراول، کشیک، محافظ، مدافع، مراقب، مستحفظ، نگهبان

مترادف پاسدار : پاسبان، حارس، حافظ، قراول، کشیک، محافظ، مدافع، مراقب، مستحفظ، نگهبان

پاسدار

<hr> مترادف پاسداری : پاس، پاسبانی، حراست، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداشت، نگهبانی، نگهداری، وقایت، یتاق، رعایت، ملاحظه، احترام، حرمت

مترادف پاسداری : پاس، پاسبانی، حراست، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداشت، نگهبانی، نگهداری، وقایت، یتاق، رعایت، ملاحظه، احترام، حرمت

پاسداری

پاسفره

پاسنگ

پاسنگین

پاسه

پاسوار

پاسور

پاسپار

<hr> مترادف پاسپورت : پته، پروانه، تذکره، جوازعبور، روادید، گذرنامه، ویزا <hr> برابر پارسی : گذرنامه

مترادف پاسپورت : پته، پروانه، تذکره، جوازعبور، روادید، گذرنامه، ویزا برابر پارسی : گذرنامه

پاسپورت

پاسک

پاسکال

<hr> مترادف پاسگاه : پست، برج دیده بانی، دیده بانگاه، قراولگاه

مترادف پاسگاه : پست، برج دیده بانی، دیده بانگاه، قراولگاه

پاسگاه

پاسگزار

پاسیدن

پاسیده

<hr> برابر پارسی : باغک، درگاهی، مهتابی

برابر پارسی : باغک، درگاهی، مهتابی

پاسیو

پاش

<hr> برابر پارسی : شاه

پاشا

پاشنه

پاشنه بلند

پاشنه خواب

پاشنه خیز کردن

پاشنه کش

پاشنگ

پاشویه

پاشویه کردن

پاشیب

پاشیدن

<hr> مترادف پاشیده : پراکنده، فروریخته، متفرق، متلاشی <hr> متضاد پاشیده : منسجم

مترادف پاشیده : پراکنده، فروریخته، متفرق، متلاشی متضاد پاشیده : منسجم

پاشیده

پاشیر

پاغر

پاغند

پاغنده

<hr> مترادف پافشاری : ابرام، اصرار، ایستادگی، پاپی، تأکید، سماجت، مداومت، مقاومت

مترادف پافشاری : ابرام، اصرار، ایستادگی، پاپی، تأکید، سماجت، مداومت، مقاومت

واژه های حرف "پ" - فرهنگ معین