فرهنگ معین

<hr> مترادف پیمایش : اندازه گیری، سنجش، مساحی، پیمودن، درنوردیدن، طی کردن

مترادف پیمایش : اندازه گیری، سنجش، مساحی، پیمودن، درنوردیدن، طی کردن

پیمایش

پیماینده

<hr> مترادف پیمودن : درنوردیدن، طی کردن، آشامیدن، نوشیدن، اندازه گرفتن، اندازه گیری، مساحت سنجی، مساحی

مترادف پیمودن : درنوردیدن، طی کردن، آشامیدن، نوشیدن، اندازه گرفتن، اندازه گیری، مساحت سنجی، مساحی

پیمودن

پیمودنی

پیموده

<hr> مترادف پینه : بهرک، پرگاله، رقعه، غاز، وصله

مترادف پینه : بهرک، پرگاله، رقعه، غاز، وصله

پینه

<hr> مترادف پینه دوز : پاره دوز، کفشدوز

مترادف پینه دوز : پاره دوز، کفشدوز

پینه دوز

پینو

پینووا

پینک

پینکی

پینگ پنگ

<hr> مترادف پیه : چربی، روغن، زیت

مترادف پیه : چربی، روغن، زیت

پیه

پیه سوز

پیهودن

پیو

پیواز

پیوره

پیوس

<hr> مترادف پیوست : اتصال، الحاق، ضمیمه، ملحق، منضم

مترادف پیوست : اتصال، الحاق، ضمیمه، ملحق، منضم

پیوست

<hr> مترادف پیوستن : الحاق، چسبیدن، ملحق شدن، وصل شدن <hr> متضاد پیوستن : گسستن

مترادف پیوستن : الحاق، چسبیدن، ملحق شدن، وصل شدن متضاد پیوستن : گسستن

پیوستن

<hr> مترادف پیوسته : دایماً، دمادم، علی الاتصال، علی الدوام، لاینقطع، متصل، متوالی، مدام، مداوم، مستدام، مستمر، ملحق، منسجم، هموار، همواره، همیشه <hr> متضاد پیوسته : ابداً، هرگز، هیچگاه، هیچوقت

مترادف پیوسته : دایماً، دمادم، علی الاتصال، علی الدوام، لاینقطع، متصل، متوالی، مدام، مداوم، مستدام، مستمر، ملحق، منسجم، هموار، همواره، همیشه متضاد پیوسته : ابداً، هرگز، هیچگاه، هیچوقت

پیوسته

پیوسته شدن

<hr> مترادف پیوستگی : اتصال، ارتباط، تعلق، رابطه، علاقه، علقه، استمرار، بقا، دوام، مواصلت، وصلت <hr> متضاد پیوستگی : گسستگی

مترادف پیوستگی : اتصال، ارتباط، تعلق، رابطه، علاقه، علقه، استمرار، بقا، دوام، مواصلت، وصلت متضاد پیوستگی : گسستگی

پیوستگی

<hr> مترادف پیوند : اتصال، پیوستگی، ربط، ازدواج، مواصلت، نکاح، وصال، وصل، بستگی، خویشی، رابطه، نزدیکی، اتحاد، اتصال، ارتباط، انتساب، بند، ربط <hr> متضاد پیوند : انفصال

مترادف پیوند : اتصال، پیوستگی، ربط، ازدواج، مواصلت، نکاح، وصال، وصل، بستگی، خویشی، رابطه، نزدیکی، اتحاد، اتصال، ارتباط، انتساب، بند، ربط متضاد پیوند : انفصال

پیوند

پیوندگاه

پیوندی

پیوک

پیوگ

پیپ

<hr> مترادف پیچ : نبش، انحنا، خمیدگی، خم، کجی، چین، شکنج، شکن، کرس، گشت، میخ

مترادف پیچ : نبش، انحنا، خمیدگی، خم، کجی، چین، شکنج، شکن، کرس، گشت، میخ

پیچ

پیچ و تاب

پیچ و خم

پیچ واپیچ

پیچ پیچ

پیچ گوشتی

پیچازی

پیچان

پیچان شدن

پیچاندن

پیچانیدن

پیچاپیچ

پیچاک

<hr> مترادف پیچش : انحراف، پیج، خم، خمیدگی، کجی، گردش، ابهام، پیچیدگی، تعقید، غموض، دل پیچه، شکم روش، انعکاس، پژواک، طنین، تحریر

مترادف پیچش : انحراف، پیج، خم، خمیدگی، کجی، گردش، ابهام، پیچیدگی، تعقید، غموض، دل پیچه، شکم روش، انعکاس، پژواک، طنین، تحریر

پیچش

<hr> مترادف پیچه : برقع، حجاب، روبند، نقاب، زلف، گیسو، مرغول، پیشانی

مترادف پیچه : برقع، حجاب، روبند، نقاب، زلف، گیسو، مرغول، پیشانی

واژه های حرف "پ" - فرهنگ معین