اشرافی ماب

اشرافیت

<hr> مترادف اشراق : مکاشفه، تابش، تابیدن <hr> برابر پارسی : روشن شدن، درخشیدن، تابان شدن

مترادف اشراق : مکاشفه، تابش، تابیدن برابر پارسی : روشن شدن، درخشیدن، تابان شدن

اشراق

اشراقی

اشراقیون

<hr> مترادف اشعار : ابراز، اظهار، اعلام، بیان، آگاهانیدن، آموختن <hr> برابر پارسی : چامه، چکامه ها، سروده، سروده ها

مترادف اشعار : ابراز، اظهار، اعلام، بیان، آگاهانیدن، آموختن برابر پارسی : چامه، چکامه ها، سروده، سروده ها

اشعار

اشعار اپرا

اشعار حماسی

اشعار رزمی پیشینیان

اشعار روستایی

اشعاریه

<hr> برابر پارسی : پرتو، فروزه، فروغ

برابر پارسی : پرتو، فروزه، فروغ

اشعه

اشعه ایکس

اشعه تابشی

اشعه لا یزر

اشعه مجهول

اشعه نور افکن

اشعه گاما

<hr> مترادف اشغال : ( آشغال ) آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله، بدردنخور، بنجل، فاسد، منحرف | تسخیر، تصرف <hr> برابر پارسی : ( آشغال ) آخال | جا گرفتن

مترادف اشغال : ( آشغال ) آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله، بدردنخور، بنجل، فاسد، منحرف | تسخیر، تصرف برابر پارسی : ( آشغال ) آخال | جا گرفتن

اشغال

اشغال خوری

اشغال روی هم ریخته

اشغال سبزی

اشغال قبلی

اشغال مال

اشغال نشدنی

اشغال نشده

اشغال نیروهای جنگی

اشغال وار

اشغال وخاکروبه

اشغال پاشیدن

اشغال کردن

اشغال کننده

اشغال گوسفند در موقع پوست کنی

<hr> مترادف اشغالدان : ( آشغالدان ) خاکروبه دان، زباله دان، مزبله، مزبله دان

مترادف اشغالدان : ( آشغالدان ) خاکروبه دان، زباله دان، مزبله، مزبله دان

اشغالدان

<hr> مترادف اشغالگر : متصرف، مهاجم

مترادف اشغالگر : متصرف، مهاجم

اشغالگر

<hr> مترادف اشفتن : ( آشفتن ) آشوب به پاکردن، برآشفتن، به هیجان آمدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، شوریدن، متلاطم شدن، مشوش شدن، ناراحت شدن

مترادف اشفتن : ( آشفتن ) آشوب به پاکردن، برآشفتن، به هیجان آمدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، شوریدن، متلاطم شدن، مشوش شدن، ناراحت شدن

اشفتن

<hr> مترادف اشفته : ( آشفته ) بی سامان، بی نظم، پراکنده، درهم، درهم برهم، ژولیده، متفرق، متلاطم، مختل، مغشوش، نابسامان، ناجور، نامرتب، نامنظم، آتشی، پریشان، پریشان حال، پریشان خاطر، خشمگین، رنجیده، سراسیمه، شوریده، مشوش، مضطرب، ناراحت، نگران <hr> متضاد اشفته : ( آشفته ) آرام، بسامان، مرتب

مترادف اشفته : ( آشفته ) بی سامان، بی نظم، پراکنده، درهم، درهم برهم، ژولیده، متفرق، متلاطم، مختل، مغشوش، نابسامان، ناجور، نامرتب، نامنظم، آتشی، پریشان، پریشان حال، پریشان خاطر، خشمگین، رنجیده، سراسیمه، شوریده، مشوش، مضطرب، ناراحت، نگران متضاد اشفته : ( آشفته ) آرام، بسامان، مرتب

اشفته

اشفته بودن

اشفته و نامرتب

اشفته کردن

<hr> مترادف اشفتگی : ( آشفتگی ) بی نظمی، پاشیدگی، پراکندگی، پریشانی، اختلال، نابسامانی، هرج ومرج، آشوب، اغتشاش، بحران، تلاطم، شوریدگی، شیفتگی

مترادف اشفتگی : ( آشفتگی ) بی نظمی، پاشیدگی، پراکندگی، پریشانی، اختلال، نابسامانی، هرج ومرج، آشوب، اغتشاش، بحران، تلاطم، شوریدگی، شیفتگی

اشفتگی

<hr> مترادف اشل : مقیاس، میزان، پایه، رتبه

مترادف اشل : مقیاس، میزان، پایه، رتبه

اشل

<hr> مترادف اشمئزاز : اکراه، انزجار، بیزاری، تنفر، دلزدگی، ضجرت، نفرت

مترادف اشمئزاز : اکراه، انزجار، بیزاری، تنفر، دلزدگی، ضجرت، نفرت

اشمئزاز

<hr> مترادف اشنا : ( آشنا ) انیس، خودی، خویش، دوست، شناخت، مالوف، مانوس، مونس، یار، شناسا، شناسنده، عارف، خودمانی، آگاه، بلد، مسبوق، وارد ، بیگانه، جاهل، غیر <hr> متضاد اشنا : ( آشنا ) بیگانه

مترادف اشنا : ( آشنا ) انیس، خودی، خویش، دوست، شناخت، مالوف، مانوس، مونس، یار، شناسا، شناسنده، عارف، خودمانی، آگاه، بلد، مسبوق، وارد ، بیگانه، جاهل، غیر متضاد اشنا : ( آشنا ) بیگانه

واژه های حرف "ا" - مترادف و متضاد