اثر ثانوی

اثر جزر و مد

اثر جزیی

اثر جنگ

اثر خراش

اثر خیالی

اثر زخم

اثر زخم داشتن

اثر زخم گذاشتن

اثر سوختگی

اثر سیل

اثر شدید

اثر ضربت

اثر طبیعی

اثر ماشین چمن زنی

اثر متقابل

اثر مهر تمبر

اثر نامطلوب باقی گذاردن

اثر نمایشی

اثر هنری

اثر هنری مقدماتی

اثر و طعم غذا در دهان

اثر و یا نشان الودگی

اثر پا

اثر پا باقی گذاردن

<hr> مترادف اثر پذیر : تاثیرپذیر، کنش پذیر، متاثر، منفعل <hr> متضاد اثر پذیر : فاعل

مترادف اثر پذیر : تاثیرپذیر، کنش پذیر، متاثر، منفعل متضاد اثر پذیر : فاعل

اثر پذیر

<hr> برابر پارسی : هناییدن

اثر کردن

اثر کردن بر

اثر گذاری

اثر گذاشتن

اثر گناه

اثر یا تصنیف از یک شخصیت خیالی

اثر یا رنگ جزیی

اثرات تابش نور مصنوعی بر اشیاء

اثرات ناشیه

<hr> مترادف اثربخش : اثردار، کارگر، کاری، موثر، مفید <hr> متضاد اثربخش : بی اثر

مترادف اثربخش : اثردار، کارگر، کاری، موثر، مفید متضاد اثربخش : بی اثر

اثربخش

اثرپذیر

اثرکلی

<hr> مترادف اثم : بزه، جرم، خطا، خطیئه، ذنب، سیئه، گناه، معصیت، منکر، ناشایست <hr> برابر پارسی : ( آثم ) گناه کار | ناشایست

مترادف اثم : بزه، جرم، خطا، خطیئه، ذنب، سیئه، گناه، معصیت، منکر، ناشایست برابر پارسی : ( آثم ) گناه کار | ناشایست

اثم

<hr> مترادف اثنا : بین، حین، خلال، ضمن، طی، هنگام <hr> برابر پارسی : زمان، هنگام، گاه

مترادف اثنا : بین، حین، خلال، ضمن، طی، هنگام برابر پارسی : زمان، هنگام، گاه

اثنا

اثنوی

اثنی عشری

<hr> مترادف اثیر : اتر، ماده سیال

مترادف اثیر : اتر، ماده سیال

اثیر

اثیری

<hr> مترادف اثیم : بزهکار، تبهکار، خاطی، خطاکار، عاصی، عصیانگر، گناهکار، مجرم، مذنب، مقصر

مترادف اثیم : بزهکار، تبهکار، خاطی، خطاکار، عاصی، عصیانگر، گناهکار، مجرم، مذنب، مقصر

اثیم

<hr> مترادف اجابت : استجابت، برآوردن، پذیرش، پسند، تصویب، قبول، مستجاب، مقبول، تخلیه، دفع، قضای حاجت <hr> برابر پارسی : پذیرفتن، برآوردن، برآوری، پاسخ، پاسخ دادن

مترادف اجابت : استجابت، برآوردن، پذیرش، پسند، تصویب، قبول، مستجاب، مقبول، تخلیه، دفع، قضای حاجت برابر پارسی : پذیرفتن، برآوردن، برآوری، پاسخ، پاسخ دادن

اجابت

<hr> برابر پارسی : برآوردن، پاسخ دادن، پذیرفتن

برابر پارسی : برآوردن، پاسخ دادن، پذیرفتن

اجابت کردن

<hr> مترادف اجاره : استجاره، دربست، کرایه، ربح، سود، منفعت <hr> برابر پارسی : جابهای، کرایه

مترادف اجاره : استجاره، دربست، کرایه، ربح، سود، منفعت برابر پارسی : جابهای، کرایه

واژه های حرف "ا" - مترادف و متضاد