مترادف و متضاد

اسیاب بادی

اسیاب دستی

اسیاب ساز

اسیاب شدن

اسیاب غلات

اسیاب کردن

اسیابان

اسیایی

<hr> مترادف اسیب : ( آسیب ) آفت، بلا، آزار، خدشه، زخم، صدمه، ضرب، گزند، لطمه، عیب، نقص، خسارت، خسران، زیان، ضرر

مترادف اسیب : ( آسیب ) آفت، بلا، آزار، خدشه، زخم، صدمه، ضرب، گزند، لطمه، عیب، نقص، خسارت، خسران، زیان، ضرر

اسیب

اسیب اور

اسیب رسان

اسیب رساندن

اسیب زدن

اسیب شناس

اسیب شناسی

اسیب ناپذیر

اسیب ناپذیری

<hr> مترادف اسیب پذیر : ( آسیب پذیر ) خدشه پذیر، خلل پذیر، صدمه پذیر، گزندپذیر <hr> متضاد اسیب پذیر : ( آسیب پذیر ) آسیب ناپذیر

مترادف اسیب پذیر : ( آسیب پذیر ) خدشه پذیر، خلل پذیر، صدمه پذیر، گزندپذیر متضاد اسیب پذیر : ( آسیب پذیر ) آسیب ناپذیر

اسیب پذیر

اسیب پذیری

اسید اوریک

اسید تارتاریک

اسید دار

اسید دوست

اسید سازی

اسید شدگی

اسید فرمیک

اسید فسفریک

اسید نیتریک

اسید نیکوتینیک

اسید کردن

اسید گالیک

اسید گرای

<hr> برابر پارسی : ( آسیدی ) مشگیزه

برابر پارسی : ( آسیدی ) مشگیزه

اسیدی

اسیدیته

<hr> مترادف اسیر : بازداشت، بندی، دربند، دستگیر، زندانی، محبوس، برده، بنده، پابند، مقید، دستخوش، گرفتار، مبتلا <hr> متضاد اسیر : آزاد، رها <hr> برابر پارسی : برده، در دام، دربند، دستگیر، گرفتار

مترادف اسیر : بازداشت، بندی، دربند، دستگیر، زندانی، محبوس، برده، بنده، پابند، مقید، دستخوش، گرفتار، مبتلا متضاد اسیر : آزاد، رها برابر پارسی : برده، در دام، دربند، دستگیر، گرفتار

اسیر

<hr> برابر پارسی : گرفتار، دربند، گرفتارکردن

برابر پارسی : گرفتار، دربند، گرفتارکردن

اسیر کردن

اسیر کننده

<hr> مترادف اسیری : اسارت، گرفتاری، آزادی، ابتلا <hr> متضاد اسیری : رهایی

مترادف اسیری : اسارت، گرفتاری، آزادی، ابتلا متضاد اسیری : رهایی

اسیری

اسیلوسکوپ

اسیمه کردن

اسیمگی

<hr> مترادف اش : ( آش ) با، سکبا، شوربا، وا

مترادف اش : ( آش ) با، سکبا، شوربا، وا

اش

اش اماج غلیظ

اش جو

اش درهم و برهم

اش شله قلمکار

اشارت

<hr> مترادف اشاره : استعاره، اشارت، ایما، تلویح، رمز، کنایه، گوشه، علامت، رای، نظر، امر، حکم، دستور، فرمان <hr> برابر پارسی : نشان، نشان دادن، نمایاندن، نمارش، نمار

مترادف اشاره : استعاره، اشارت، ایما، تلویح، رمز، کنایه، گوشه، علامت، رای، نظر، امر، حکم، دستور، فرمان برابر پارسی : نشان، نشان دادن، نمایاندن، نمارش، نمار

واژه های حرف "ا" - مترادف و متضاد