صفحه اصلی
مترادف و متضاد
واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد
برزگ شدن
برزگر
برزگری
برزگری فلاکت بار
برزیدن
برزیستی
برزیگر
برس یا ماهوت پاکن مخصوص بدن
برساخته
برسام
برسامه
برسر چیزی پریدن
برسرلج اوردن
برسم یادگار نگاه داشتن
برسمیت نشناختن
برسو
برش
برش دادن
برش روزنامه
برش زیرین
برش عمودی
برش قسمتی از مغز
برش متقاطع
برش مثانه برای خروج سنگ
برش گوشت
برشتن
برشته
برشته شدن
برشته کردن
برشته کننده
برشمردن
برشناخت کردن
برشناختی
برشک و حسد در افتادن
برشکستن
برشگاه
برص
برصحنه اوری
برضد
برطبق
برطرف
برطرف سازی
برطرف شدن
برطرف نکردنی
برطرف کردن
برطرف کردنی
برطرف کننده
برطرف کننده بوی بد
بیشتر