<hr> مترادف تازه کار : بی تجربه، تازه چرخ، خام، کارآموز، مبتدی، ناآزموده، ناشی، نوپیشه، نوچه <hr> متضاد تازه کار : کهنه کار

مترادف تازه کار : بی تجربه، تازه چرخ، خام، کارآموز، مبتدی، ناآزموده، ناشی، نوپیشه، نوچه متضاد تازه کار : کهنه کار

تازه کار

تازه کار ناازموده

<hr> مترادف تازه کاری : بی تجربگی، ناآزمودگی، ناشیگری، نوپیشگی <hr> متضاد تازه کاری : کهنه کاری

مترادف تازه کاری : بی تجربگی، ناآزمودگی، ناشیگری، نوپیشگی متضاد تازه کاری : کهنه کاری

تازه کاری

تازه کاری جوانی

تازه کردن

تازه کننده

تازه کیش

تازهبالغ

تازهبهدورانرسیده

تازهجو

تازهجوان

تازهجویی

تازهرس

تازهرسته

تازهرو

تازهزا

تازهساز

تازهعروس

تازهمسلمان

تازهوارد

تازهپا

تازهکار

تازهکاری

تازهگو

<hr> مترادف تازگی : تری، خرمی، طراوت، لطافت، شادابی ، اخیراً، جدید <hr> متضاد تازگی : پژمردگی، وارفتگی، کهنگی

مترادف تازگی : تری، خرمی، طراوت، لطافت، شادابی ، اخیراً، جدید متضاد تازگی : پژمردگی، وارفتگی، کهنگی

تازگی

<hr> مترادف تازگی داشتن : جدیدبودن، نو بودن، بی سابقه بودن، خوشایند بودن، جذابیت داشتن

مترادف تازگی داشتن : جدیدبودن، نو بودن، بی سابقه بودن، خوشایند بودن، جذابیت داشتن

تازگی داشتن

تازگی سبزیجات

<hr> مترادف تازی : عرب ، تازیک، عربی، زبان عربی ، سگ شکاری <hr> متضاد تازی : عجم، پارسی، سگ گله، سگ معلم

مترادف تازی : عرب ، تازیک، عربی، زبان عربی ، سگ شکاری متضاد تازی : عجم، پارسی، سگ گله، سگ معلم

تازی

تازی بویی

تازی دار

تازی درشت اندام

تازی شکاری

تازی شکاری پاکوتاه

تازی مخصوص شکار خرگوش

تازی مخصوص شکار روباه

<hr> مترادف تازیانه : سوط، شلاق، طره، قمچی، مقرعه

مترادف تازیانه : سوط، شلاق، طره، قمچی، مقرعه

تازیانه

تازیانه 9 تسمه ای

<hr> مترادف تازیانه خوردن : شلاق خوردن <hr> متضاد تازیانه خوردن : تازیانه زدن

مترادف تازیانه خوردن : شلاق خوردن متضاد تازیانه خوردن : تازیانه زدن

تازیانه خوردن

تازیانه دسته کوتاه

تازیانه زدن

تازیانه زن

تازیانه زنی

تازیدن

<hr> مترادف تازیک : تازی، عرب ، غیر ترک، تاجیک، تاژیک <hr> متضاد تازیک : عجم

مترادف تازیک : تازی، عرب ، غیر ترک، تاجیک، تاژیک متضاد تازیک : عجم

تازیک

تازیگوی

<hr> مترادف تاس : قدح، کاسه، طشت، طشت بزرگ، بی مو، طاس، کچل، کل ، کعبتین، اضطراب، بی قراری، تشویش، ناآرامی ، اندوه، ملالت <hr> متضاد تاس : مودار، قرار، آرامش، نشاط، شادی

مترادف تاس : قدح، کاسه، طشت، طشت بزرگ، بی مو، طاس، کچل، کل ، کعبتین، اضطراب، بی قراری، تشویش، ناآرامی ، اندوه، ملالت متضاد تاس : مودار، قرار، آرامش، نشاط، شادی

تاس

تاس کباب

<hr> مترادف تاسف : اسف، افسوس، اندوه، پشیمانی، تحسر، تلهف، حسرت، دریغ، غصه، غم، فسوس، لهف، ندامت، افسوس خوردن، اندوهناک شدن، حسرت داشتن، دریغ خوردن <hr> برابر پارسی : ( تأسف ) دریغ، افسوس، اندوه، شوربختی | افسوس، اندوه، دریغ، شوربختی

مترادف تاسف : اسف، افسوس، اندوه، پشیمانی، تحسر، تلهف، حسرت، دریغ، غصه، غم، فسوس، لهف، ندامت، افسوس خوردن، اندوهناک شدن، حسرت داشتن، دریغ خوردن برابر پارسی : ( تأسف ) دریغ، افسوس، اندوه، شوربختی | افسوس، اندوه، دریغ، شوربختی

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد