مترادف و متضاد

<hr> مترادف تاسف انگیز : اندوهبار، اندوه زا، تاسف بار، تاسف زا، حزن انگیز، حسرت انگیز، حسرتبار، غم انگیز، غمبار <hr> متضاد تاسف انگیز : سرورانگیز، شادی بخش <hr> برابر پارسی : ( تأسف انگیز ) دریغ انگیز

مترادف تاسف انگیز : اندوهبار، اندوه زا، تاسف بار، تاسف زا، حزن انگیز، حسرت انگیز، حسرتبار، غم انگیز، غمبار متضاد تاسف انگیز : سرورانگیز، شادی بخش برابر پارسی : ( تأسف انگیز ) دریغ انگیز

تاسف انگیز

تاسف اور

<hr> مترادف تاسف بار : اسف بار، اسف انگیز، اندوه بار، تاسف انگیز، حسرت بار، دریغ آلود <hr> متضاد تاسف بار : شعف انگیز <hr> برابر پارسی : اندوه بار

مترادف تاسف بار : اسف بار، اسف انگیز، اندوه بار، تاسف انگیز، حسرت بار، دریغ آلود متضاد تاسف بار : شعف انگیز برابر پارسی : اندوه بار

تاسف بار

<hr> مترادف تاسف خوردن : دریغ خوردن، افسوس خوردن، متاسف بودن، دست خوش اندوه شدن، غم خوردن، غمین شدن، مغموم گشتن <hr> برابر پارسی : ( تأسف خوردن ) اندوه خوردن، دریغ خوردن | افسوس خوردن، اندوه خوردن، دریغ خوردن

مترادف تاسف خوردن : دریغ خوردن، افسوس خوردن، متاسف بودن، دست خوش اندوه شدن، غم خوردن، غمین شدن، مغموم گشتن برابر پارسی : ( تأسف خوردن ) اندوه خوردن، دریغ خوردن | افسوس خوردن، اندوه خوردن، دریغ خوردن

تاسف خوردن

تاسفانگیز

تاسفبار

<hr> مترادف تاسه : اضطراب، بی تابی، بی قراری، تشویش، تلواسه، نگرانی، اندوه، حزن، غم، ملالت ، غربت زدگی، غم غربت، نوستالژی، بغض، عقده، ویار، له له زدن <hr> متضاد تاسه : نشاط، شادی

مترادف تاسه : اضطراب، بی تابی، بی قراری، تشویش، تلواسه، نگرانی، اندوه، حزن، غم، ملالت ، غربت زدگی، غم غربت، نوستالژی، بغض، عقده، ویار، له له زدن متضاد تاسه : نشاط، شادی

تاسه

<hr> مترادف تاسی : اقتدا، اقتفا، پیروی، تبعیت، اقتدا کردن، پیروی کردن

مترادف تاسی : اقتدا، اقتفا، پیروی، تبعیت، اقتدا کردن، پیروی کردن

تاسی

<hr> مترادف تاسی جستن : اقتدا کردن، پیروی کردن، تبعیت کردن، تقلید کردن

مترادف تاسی جستن : اقتدا کردن، پیروی کردن، تبعیت کردن، تقلید کردن

تاسی جستن

<hr> مترادف تاسیدن : اندوهگین شدن، غمگین شدن، مغموم شدن ، اضطراب داشتن، تشویش داشتن، احساس غربت کردن، غربت زده بودن، پژمرده شدن، دل مرده شدن، ویار داشتن <hr> متضاد تاسیدن : مسرور شدن

مترادف تاسیدن : اندوهگین شدن، غمگین شدن، مغموم شدن ، اضطراب داشتن، تشویش داشتن، احساس غربت کردن، غربت زده بودن، پژمرده شدن، دل مرده شدن، ویار داشتن متضاد تاسیدن : مسرور شدن

تاسیدن

<hr> مترادف تاسیده : تفته، سیاه سوخته، افسرده، پژمرده ، تیره، کدر، سیاه، خفه، گرفته، له له زنان، نفس نفس زنان <hr> متضاد تاسیده : باطراوت

مترادف تاسیده : تفته، سیاه سوخته، افسرده، پژمرده ، تیره، کدر، سیاه، خفه، گرفته، له له زنان، نفس نفس زنان متضاد تاسیده : باطراوت

تاسیده

<hr> مترادف تاسیس : احداث، ایجاد، بنیان، بنیان گذاری، پی ریزی، تشکیل، شالوده گذاری، وضع، احداث کردن، بنیاد کردن، بنیادگذاشتن، پی ریزی کردن، دایر کردن، بنیان نهادن <hr> متضاد تاسیس : تخریب <hr> برابر پارسی : راه اندازی، پایه گزاری، بنیاد گذاری، ساختن، برپاکردن، پایه گذاری، بیادگری

مترادف تاسیس : احداث، ایجاد، بنیان، بنیان گذاری، پی ریزی، تشکیل، شالوده گذاری، وضع، احداث کردن، بنیاد کردن، بنیادگذاشتن، پی ریزی کردن، دایر کردن، بنیان نهادن متضاد تاسیس : تخریب برابر پارسی : راه اندازی، پایه گزاری، بنیاد گذاری، ساختن، برپاکردن، پایه گذاری، بیادگری

تاسیس

<hr> مترادف تاسیس شدن : احداث شدن، دایر شدن، ایجاد شدن، به وجود آمدن، پی ریزی شدن، بنیاد شدن

مترادف تاسیس شدن : احداث شدن، دایر شدن، ایجاد شدن، به وجود آمدن، پی ریزی شدن، بنیاد شدن

تاسیس شدن

تاسیس قضایی

<hr> مترادف تاسیس کردن : احداث کردن، دایر کردن، ایجاد کردن، به وجودآوردن، بنیاد کردن، پی افکندن، پایه گذاری کردن، پی ریزی کردن <hr> برابر پارسی : بنیاد گذاری کردن، پایه گزاری کردن، ساختن، پی افکندن، برپاکردن

مترادف تاسیس کردن : احداث کردن، دایر کردن، ایجاد کردن، به وجودآوردن، بنیاد کردن، پی افکندن، پایه گذاری کردن، پی ریزی کردن برابر پارسی : بنیاد گذاری کردن، پایه گزاری کردن، ساختن، پی افکندن، برپاکردن

تاسیس کردن

تاسیسات

تاسیسات اداری

تاسیسات عام المنفعه

<hr> مترادف تاش : دولت یار، خداوند، صاحب، شریک

مترادف تاش : دولت یار، خداوند، صاحب، شریک

تاش

تاشدنی

تاشدگی

تاشو

<hr> مترادف تافتن : برافروختن، روشن شدن، برق زدن، درخشیدن، تابیدن، گداختن، آزرده شدن، مکدر شدن، دلگیرشدن، اعراض کردن، برگرداندن، روی برگردانیدن، تحمل کردن، تاب آوردن، رشتن، تاب دادن، پیچیدن، سرپیچی کردن، روی گردان شدن

مترادف تافتن : برافروختن، روشن شدن، برق زدن، درخشیدن، تابیدن، گداختن، آزرده شدن، مکدر شدن، دلگیرشدن، اعراض کردن، برگرداندن، روی برگردانیدن، تحمل کردن، تاب آوردن، رشتن، تاب دادن، پیچیدن، سرپیچی کردن، روی گردان شدن

تافتن

<hr> مترادف تافته : تابیده، گداخته، تابناک، درخشنده، روشن، بافته، پارچه، آزرده، دلگیر، مکدر، ملول، آزرده خاطر، سوزان، گرم ، سرد، خسته، کوفته <hr> متضاد تافته : خشک

مترادف تافته : تابیده، گداخته، تابناک، درخشنده، روشن، بافته، پارچه، آزرده، دلگیر، مکدر، ملول، آزرده خاطر، سوزان، گرم ، سرد، خسته، کوفته متضاد تافته : خشک

تافته

تافی

<hr> مترادف تاق : فرد، لنگه ، تنها، تا، مانند، مثل، نظیر، تاغ <hr> متضاد تاق : جفت

مترادف تاق : فرد، لنگه ، تنها، تا، مانند، مثل، نظیر، تاغ متضاد تاق : جفت

تاق

تاق باز

تاق باز خوابی

تاق بستن

تاق نما

تاقچه

تاقچه دار کردن

تاقچه سر بخاری

تاقچه یا قفسه بندی

تاقک

تالا ر شنوندگان

تالا ر ورودی

<hr> مترادف تالاب : آبدان، آبگیر، استخر، برکه، برم، غدیر، نورنجه <hr> متضاد تالاب : جوی، نهر، رود

مترادف تالاب : آبدان، آبگیر، استخر، برکه، برم، غدیر، نورنجه متضاد تالاب : جوی، نهر، رود

تالاب

<hr> مترادف تالار : ایوان، صفه، سالن

مترادف تالار : ایوان، صفه، سالن

تالار

تالار سخنرانی

تالار کنفرانس

تالاموس

<hr> مترادف تالان : تاراج، چپاول، دزدی، غارت، لاش، نهب، یغما

مترادف تالان : تاراج، چپاول، دزدی، غارت، لاش، نهب، یغما

تالان

<hr> مترادف تالف : دل جویی، دمسازی، خوگری، دوستی، الفت گیری، الفت یابی، الفت یافتن، خوگر شدن، خو گرفتن، دمساز شدن، دوست شدن <hr> متضاد تالف : رمیدن، رمیده شدن <hr> برابر پارسی : خو گرفتن

مترادف تالف : دل جویی، دمسازی، خوگری، دوستی، الفت گیری، الفت یابی، الفت یافتن، خوگر شدن، خو گرفتن، دمساز شدن، دوست شدن متضاد تالف : رمیدن، رمیده شدن برابر پارسی : خو گرفتن

تالف

<hr> مترادف تالم : الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی، آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن <hr> برابر پارسی : اندوه، آزردگی، دردمندی، دردناک

مترادف تالم : الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی، آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن برابر پارسی : اندوه، آزردگی، دردمندی، دردناک

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد